سایت مرجع دانلود پایان نامه - تحقیق - پروژه



نظریه شناختی استرس      

 

بر اساس نظریه شناختی، موقعیتهای استرس زا با تفسیری که روی آنها انجام می شود، شناخته
می شوند و در واقع باورها و تفسیرهای افراد است که در آن موقعیت عملکرد و احساسات را تعیین می کنند. نظریه پردازان شناختی و یادگیری اجتماعی این فرایند را طبق مراحل ذیل عنوان کرده اند:

 

۱- ابتدا فرد موقعیت را ادراک می کند؛ ادراکی که ممکن است واقعی یا تحریف شده[۱] باشد؛ ۲- یک ارزیابی از موقعیت انجام می شود (بر اساس این ارزیابی، موقعیت ممکن است خوب یا بد تلقی شود)؛ ۳- در مورد توانایی و کنترل موقعیت، ارزیابی صورت می گیرد؛ ۴- در پایان فرد تصمیم می گیرد که چه کاری انجام دهد و با چه نوع احساس و فعالیتی پاسخگو باشد.

 

هر کدام از این مراحل می تواند واکنش فرد را نسبت به موقعیت استرس زا به وجود آورد. این واکنش بر اساس تجربه های قبلی فرد، الگوهای مشاهده ای که در موقعیت های مشابه داشته، ادراک فرد (واقعی یا تحریف شده)، باورها، انکار و در نهایت نتیجه گیری ای که فرد می کند، متغیر خواهند بود (تاکر- لاد، ۲۰۰۰). بر اساس این دیدگاه، ترس ها و اضطراب غیر واقعی بر اثر الف) تهدید ادراک شده بسیار اغراق آمیز و ب) ناکافی بودن توانایی فرد برای مقابله با تهدید و ج) هر دوی این موارد به وجود می آید.

 

پایان نامه

 

طبق نظر لازاروس(۱۹۸۶) استرس با تمامی موارد و خواسته هایی که به سیستم درونی فرد فشار وارد می آورند، سروکار دارند. این سیستم می تواند سیستم جسمانی، اجتماعی، روانی و یا حتی پاسخ هر یک از این سیستم ها به محرک، را شامل  شود. در واقع در دیدگاه وی، این که فرد یک رویداد را صدمه زننده، تهدید کننده و چالش انگیز ارزیابی و یا تفسیر کند، واکنش فرد را به وجود خواهد آورد. چنین نظری سه جزء مهم یک مدل برای استرس را به وجود می آورد: ۱) خواسته ها بر سیستم فشار وارد می آورند؛ ۲) انواع مختلف ارزیابی یا ادراک از تهدید وجود دارد؛ و۳) اهمیت پاسخ سیستم را نیز مورد تایید قرار می دهد. این که، خواسته ها بر سیستم فشار وارد می آورند، نشان دهنده به وجود آمدن عدم تعادل و توازن موقتی است. این خواسته ها تنها به دلیل عوامل خارجی به وجود نمی آیند بلکه در واقع نشانه ای از تعامل بین نیروهای خارجی و عوامل درون فردی یا درون سیستمی هستند (ترور، ۱۹۹۰).

 

 

۲-۱۲- منابع استرس

 

در ادراک استرس و به وجود آمدن پیامدهای آن هم عوامل فردی و هم عوامل محیطی مشارکت دارند. رویدادهای زندگی، محیط اجتماعی، محیط کار و محیط طبیعی، عوامل محیطی محسوب می شوند و بازخوردها[۲]، صفات[۳]،مزاج،[۴] تجارب گذشته و نیازها، عوامل فردی هستند.

 

۲-۱۲-۱- عوامل محیطی

 

رویدادهای زندگی: در این گروه، عمده تحقیقات انجام شده توسط هولمز و راهه (۱۹۶۷) بوده است. آنها رویدادهای خاص زندگی که باعث تغییر شده و فرد را مستعد مبتلا شدن به بیماریهای مرتبط با استرس می کند، درجه بندی کرده اند (نقل از ترور، ۱۹۹۰). این رویداد ها، انواع تغییرات مانند تغییر در سلامتی، ارتباطات خانوادگی، موقعیتهای زندگی و اقتصادی، تحصیلات و جز اینها را شامل می شوند. بالاترین درجه به بحرانهای اصلی زندگی از جمله مرگ داده شده و پایین ترین درجه مربوط به رویدادهای نسبتا بی اهمیت مانند رفتن به تعطیلات یا جریمه شدن تعلق دارد.

 

محیط اجتماعی: محققان بسیاری ( کسل[۵]، ۱۹۷۶؛ گانسترو ویکتور[۶]، ۱۹۸۸) اعتقاد دارند، افرادی که جزیی از شبکه وسیع اجتماعی هستند کمتر تحت تاثیر رویدادهای استرس زای زندگی قرارگرفته و در نتیجه کمتر دچار مشکلات سلامتی مرتبط با استرس می شوند. درواقع طبق نظر آنها، سیستم های حمایتی از قبیل خانواده، گروه های کاری و ارتباطی، مقابله بهتر، بهبود و باز توانی را تسهیل می کنند و در واقع حمایت اجتماعی در برابر رویداد های استرس زا به عنوان یک ضربه گیر عمل می کند. افرادی که تنها زندگی می کنند و با دیگر افراد جامعه تعامل ندارند نسبت به بیماری های مزمن، آسیب پذیرتر هستند و لینچ[۷] (۱۹۷۵) به این نتیجه رسید که افراد منزوی، مرگ پیش از موعد[۸] خواهند داشت (نقل از ترور، ۱۹۹۰).

 

محیط کار: بعدی از زندگی که بیشترمورد توجه محققان قرار گرفته، کار یا شغل است . فراتر از کسب درآمد، کار می تواند یک سری از نیازهای اساسی انسان مانند تمرین ذهنی و جسمی، ارتباطات اجتماعی، احساسات مربوط به روش شخصی و اعتماد به خود را ء کند. کار، در عین حال می تواند منبع استرس نیز باشد. کوپر (۱۹۸۱) یک سری از این عوامل استرس زا را در محیط های کاری ذکر کرده است. موقعیت کاری ( صدای زیاد، دمای بالا، نور کم یا زیاد)، ابهام نقش (فرد اطلاعات لازم در مورد نقشی که باید ایفا کند را ندارد)، مسئولیت، ارتباطات در محیط کاری و امثال آن (نقل از ترور، ۱۹۹۰).

 

محیط طبیعی: عوامل مختلف در محیط فیزیکی یا طبیعی وجود دارند که باعث به وجود آمدن استرس می شوند.  این محیط ها خصوصیاتی دارند که سیستم سمپاتیک فرد را برمی انگیزند و باعث پاسخ استرس می شوند ( کوپر، ۱۹۸۱).

 

۲-۱۲-۲- عوامل فردی

 

بازخوردها و صفات: بعضی از بازخوردها و صفات در به وجود آمدن استرس نقش دارند. فریدمن و روزنمن[۹] (۱۹۷۴) در بررسی بیماران قلبی به این نتیجه رسیدند که تعداد زیادی از این بیماران، ویژگی های شخصیتی خاصی دارند و نتیجه گرفتند که این ویژگی ها باعث ابتلا به بیماری کرونر قلب که یک بیماری مرتبط با استرس است، می شوند. این گروه از افراد دارای چهار ویژگی اصلی هستند: الف) اضطرار زمان؛[۱۰] ب) خصومت و خشم نا مناسب؛ ج) رفتارهای چند گانه (در یک زمان چندین کار را با هم انجام می دهند)؛ و د) سعی برای رسیدن به هدف بدون برنامه ریزی مناسب.

 

مزاج: کلاریج[۱۱] (۱۹۸۵) نشان داد که افراد از نظر برانگیختگی فیزیولوژیک یا واکنش نسبت به محرک متفاوتند. بنابراین، همان طورکه افراد قد و رنگ موی خاص خود را به ارث می برند، حساسیت سیستم عصبی خودمختار و نحوه واکنش به استرس هم ارثی بوده و در افراد متفاوت است. در نتیجه، در یک موقعیت استرس‌زای یکسان افراد به صور مختلف پاسخ داده و اعضاء خاصی از بدنشان درگیر می شوند. به طورمثال، ممکن است فردی در مواجهه با یک رویداد استرس‌زا دچار ناراحتی قلبی شود، در حالی که فرد دیگری واکنش پسیکوزی نشان دهد (نقل از ترور،۱۹۹۰).

 

تجارب گذشته: تردیدی نیست که تجارب دوران کودکی نقش تعیین کننده در شکل گیری باز خورد ها، شخصیت و راه های مقابله با استرس دارد. مدل های مختلف شیوه های تربیتی والدین و تنوع جهان پیرامونی مستقیما روی دید فرد نسبت به یک موقعیت و نحوه واکنش فرد اثر دارد. ایجاد اطمینان (اعتماد) اولیه در فرد و همچنین ارتباطات اولیه مثبت در به وجود آوردن یک شخصیت بهنجار، واکنش های کارآمدتر و در نهایت سلامت روانی فرد موثر است (ترور ۱۹۹۰).

 

تمام موارد ذکر شده، نه تنها جزء عوامل ایجاد استرس هستند بلکه به صورت مجموعه ای فرد را هنگام مواجهه با یک رویداد استرس زا، هدایت می کنند.

 

۲-۱۳- پیامدها و آثار استرس

 

استرس، کنش وری فرد در قلمروهای اجتماعی، روان شناختی، جسمانی و خانوادگی را دچار اختلال می کند. استرس نیتی شغلی، روانشناختی؛ مانند افزایش تحریک پذیری، اضطراب، تنش، و ناتوانی در مهار خود، اختلال در روابط اجتماعی و خانوادگی و ضعف و سستی در ایفای موثر نقش حرفه ای یا نقش والدینی به وجود می آورد. با تضعیف سیستم ایمنی بدن، فرد مستعد ابتلا به بیماریها می شود و کارآمدی وی قبل و بعد از بروز بیماری کاهش می یابد. استرس تغییرات رفتاری نامطلوبی مانند اعتیاد به مواد، مشروبات الکلی و یا داروها را ایجاد می کند، احتمال طلاق و خودکشی را افزایش می دهد. استرس دراز مدت، بیماریهای مزمن مانند بالا رفتن فشار خون، بیماریهای قلبی، بیماری قند یا حمله های نفس تنگی و غیره را در پی دارد؛ بیماریهایی که به صورت زودرس سلامت فرد را مختل می کنند و در موارد شدید به مرگ نابهنگام منتهی می شوند ( استورا، ۱۳۷۹).

 

سلیه[۱۲] (۱۹۷۵)، یکی از نخستین کسانی بود که کوشید تا بیماریهای جسمانی ناشی از استرس را تحت عنوان ”  نشانگان عمومی سازش ”  توضیح دهد. سلیه به سه مرحله اصلی که فرد در شرایط استرس زا در آنها قرار می گیرد، اشاره نمود: ۱) واکنش هشدار[۱۳]: دراین مرحله یک شوک اولیه خفیف توسط یک شوک و ضربه متقابل دنبال می شود که طی این عمل مکانیسم دفاعی فرد به کار می افتد و فعال می گردد؛ ۲) مقاومت[۱۴]: مرحله تطابق کامل و موفقیت آمیزی که طی آن فرد تعادل خود را باز می یابد. با وجود این، اگر فشار ادامه داشته باشد و یا مکانیسم دفاعی به کار نیفتد، فرد به مرحله سوم می رسد و ۳) فرسودگی[۱۵]: در این مرحله، مکانیسم تطابقی مختل شده و کاملا از بین می رود (کوپر، ۱۳۷۳). در دیدگاه سلیه ، استرس اساسا یک پاسخ فیزیولوژیک است. وی به این مفهوم پایبند است، هر چند وی آثار استرس بر فرد را به دو صورت اثر مطبوع (یوسترس[۱۶]) و اثر نامطبوع (دیسترس[۱۷]) متمایز می کند، اما چون استرس نخست از سوی عامل مهاجم در نظرگرفته شده بود آثار آن بر فرد نمی توانست مطبوع باشد (استورا، ۱۳۷۷).

 

در پاره ای از متون عمده ترین علایم و نشانه هایی را که به واسطه آنها می توان استرس را تشخیص داد به شرح زیرتعریف کرده اند: الف) اشکال در تفکرصحیح وعاقلانه و در نظرگرفتن تمامی جنبه های مختلف یک مشکل؛ ب) خشکی و عدم انعطاف درنگرش؛ ج) پرخاشگری نا بجا و تحریک پذیری؛ د) انزوا و ترک بستگان؛ ه) سیگارکشیدن مفرط؛ و) ناتوانی در کنترل خود در امر نوشیدن الکل و حفظ آرامش لازم و یا نیاز به استفاده ازقرص های خواب آور( کوپر، ۱۳۷۳).

 

پیامد استرس تنها فرد را درگیر نمی کند بلکه اگر فردی دچار استرس شود، طبعا خانواده او نیز تحت تاثیر این عامل قرارخواهند گرفت. متقابلا اگر فردی از اعضای خانواده که مسئولیت اداره خانه را بر عهده دارد، نشانه ها و علایم بروز استرس را از خود نشان دهد، تمام روابط خانوادگی تحت تاثیرآن قرارگرفته و از هم پاشیده می شود.

 

[۱]. distorted

 

[۲]. attitude

 

[۳]. traits

 

[۴]. temperament

 

[۵]. Cassel

 

[۶]. Victor & Ganster

 

[۷]. Lynch

 

[۸]. die prematurely

 

[۹]. Friedman & Rosenmahn

 

[۱۰]. intense of time urgency

 

[۱۱]. Claridge


ذهن آگاهی و آسیب‌شناسی

 

کاهش تنیدگی مبتنی بر ذهن آگاهی درواقع بر مبنای یک نظریه آسیب‌شناسی روانی که بیشتر نهفته در دامنه در فلسفه » ذهن آگاهی ی تشخیص بالینی سنتی و روان‌درمانی است، نیست. به لحاظ تاریخی، ریشه‌های بودایی، آن را خارج از قلمرو شیوه بالینی غربی که بر پایه معیارهای تشخیصی پزشکی گرا برای اختلالات روانی و مداخلات ویژه مربوط به آن است، قرار می‌دهد. بر همین اساس، ذهن آگاهی، یک روش خاص باهدف از بین بردن علائم افسردگی، اضطراب، یا تنیدگی نیست. بلکه به‌طور گسترده به‌عنوان یک فرایند غیر مفهومی مشاهده‌ای قابل اطلاق برای همه جنبه‌های زندگی توصیف می‌شود (هربرت[۱] و فورمن[۲]، ۲۰۱۰).

 

دانلود مقاله و پایان نامه

 

همان‌طور که در ابتدا تصور می‌شد، برنامه تنیدگی زدایی مبتنی بر ذهن آگاهی، اهمیت زیادی برای تشخیص‌های پزشکی یا روان‌پزشکی در هنگام ارزیابی مراجعه‌ها قائل نبودند، به‌غیراز متقاضیانی با شرایط ناتوان‌کننده روانی ) جنون، افسردگی عمیق ) که ظرفیت آن‌ ها برای مشارکت درگیران را محدود می‌کرد. ریسمان مشترکی که شرکت‌کنندگان را باهم نگه می‌داشت، تجربه مشترک رنجی بود که آن‌ ها به دنبال تسکین و از بین بردن آن بودند. یک ارتباط جالب بین رنج به شکل تصور شده در بودا و مفهوم غربی تنیدگی وجود دارد. هردوی این‌ها به یک حالت تعمیم‌یافته و ناخوشایند از بودن اشاره دارند که ما از آن، به دنبال تسکین هستیم و هر دو یک عقیده را بازتاب می‌دهند که نشان می‌دهند شرایط، آن‌طور که ما انتظار یا تمایل داریم باشند، نیستند. همان‌طور که قبلاً اشاره شد، اثر درد و رنج یا تنیدگی طولانی‌مدت می‌تواند باعث ایجاد احساس تضعیف روحیه» شود. اصطلاحی که توسط فرانک و فرانک[۳] (۱۹۹۱) برای تعیین مشخصات یک حالت کلی انفعال و کناره‌گیری، مورداستفاده قرار گرفت. در هسته درد و رنج، این است که بخواهیم چیزها متفاوت از چیزی که می‌یابیم باشند، درحالی‌که جوهره تنیدگی، همان‌طور که در مدل تبادلی تأثیرگذار لازاروس و فولکمن (۱۹۸۴) مشخص شد، احساس ناتوانی برای مقابله با شرایط، به شکلی که آن‌ ها را درمی‌یابیم، است. احساس نیتی که در هر دو مورد مشترک است، قابل‌توجه است و یک نقطه ورود جذاب و جالب را برای ترویج ذهن آگاهی ارائه می‌دهد که تأکید آن بر پذیرش واقعیت لحظه کنونی است متمرکز کردن توجه به این شکل، به محدود کردن دامنه هوشیاری کمک می‌کند و مقدار (باروبنه) شناختی- تفکر نشخواری، حدسی و وسواسی غیر سازنده را که می‌تواند به‌راحتی تا حالت‌های دیستونیک تنیدگی، اضطراب و افسردگی پیش رود را محدود می‌کند که بارکوک (۲۰۰۲) به آن اشاره‌کرده‌اند. برعکس، به‌طور خاص به نظر می‌رسد که تغییرات مثبت هنگامی رخ می‌دهند که شخص قادر به رها کردن مبارزه برای تلاش برای تغییر، باشد. این دیدگاه، نهفته در هسته مدل‌های مداخله‌ای مبتنی بر پذیرش معتبر تجربی اخیر است (هایز، ۲۰۰۴؛ به نقل از هربرت و فورمن، ۲۰۱۰). به نظر تیزدل، سگال و ویلیامز[۴] (۱۹۹۵) مهار تهای کنترل توجه که در مراقبه حضور ذهن آموخته می‌شوند می‌توانند در پیشگیری از عود دوره‌های افسردگی اساسی مفید واقع شوند. نظریه پردازش اطلاعاتی آن‌ ها در مورد عود افسردگی نشانگر این است که افرادی که دوره‌های افسردگی اساسی را تجربه کرده‌اند، نسبت به حالت‌های ملایم خلق ملال‌انگیز آسیب‌پذیرند و این حال تنها ممکن است، الگوهای تفکر افسرده را که مربوط به دوره یا دوره‌های قبلی افسردگی است، مجدداً فعال سازند (بائر، کارمودی، عارسینگر[۵]، ۲۰۱۲)

 

شواهد محکمی وجود دارد که تنیدگی می‌تواند منجر به پیامدهای منفی متفاوتی از قبیل بیماری‌های جسمی، اختلالات روانی یا احساس فرسودگی در اشخاص شود (کابات زین، ۲۰۰۳). از سوی دیگر، دیدگاه‌های جدید در مورد تنیدگی به‌جای تمرکز بر ماهیت تنیدگی، به نقش منابع روان‌شناختی فرد در رویارویی با عوامل فشارزا تأکید دارد زیرا از این طریق، می‌توان تدابیر درمانی مناسب را برای کمک به فرد تحت‌فشار فراهم کرد (مسعود نیا،۲۰۰۷). درواقع، برای فردی که تحت شرایط تنیدگی زا قرار دارد، ارزیابی سطوح تنیدگی و روش‌های مقابله با تنیدگی مهم است. تنیدگی بالا، مداوم و طولانی‌مدت، می‌تواند منجر به ناسازگاری در فرد شود و مشکلات جسمی و هیجانی از قبیل عدم رضایت فرد از خود، احساس شکست، اضطراب، تنش شدید، ناکامی، افسردگی و کیفیت زندگی نامطلوب را برای فرد در پی داشته باشد (ون وکیم، ۲۰۰۲ به نقل از صناعی،۲۰۱۲)؛ بنابراین چگونگی مقابله افراد با تنیدگی از شدت و فراوانی آن مهم‌تر است. شیوه‌های مقابله افراد با شرایط و موقعیت‌های تنیدگی زا، متفاوت است و برای کاهش این تنیدگی که راه‌انداز سایر اختلال‌ها و مشکلات در زندگی آن‌ هاست، استفاده از درمان‌های روان‌شناختی از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. یکی از نوآوری‌ها در درمان‌های روان‌شناختی، به‌ویژه درمان سرطان، تلفیق سنت‌های معنوی شرق، ازجمله فنون مراقبه تفکر نظاره (ذهن آگاهی) با رفتاردرمانی شناختی- سنتی است که از این تلفیق به‌عنوان موج سوم روان‌درمانی یاد می‌شود (هایز، لوما و بوند[۶]، ۲۰۰۶) و برای پیشگیری از تنیدگی و افسردگی به کار می‌رود (گروسمن[۷]، نیمان[۸]، اشمیت[۹] و والاچ[۱۰]، ۲۰۰۴؛ کارلسون، اوسولیک، گودی، آنجن و اسپیکا[۱۱]، ۲۰۰۱؛ اسمیت، ریچاردسون، هافمن و پیلینگتون، ۲۰۰۵؛ ایوانز، ۲۰۰۶؛ کاویانی، ۲۰۰۳). ذهن آگاهی، یک آگاهی پذیرا و بدون قضاوت از وقایع جاری است (ریان[۱۲] و براون، ۲۰۰۳). آگاهیی که براثر توجه روی هدف، در لحظه جاری، بدون استنتاج لحظه‌به‌لحظه ایجاد می‌شود (کابات – زین، ۲۰۰۵).

 

افراد ذهن آگاه، واقعیات درونی و بیرونی را آزادانه و بدون تحریف درک می‌کنند و توانایی زیادی در رویارویی با دامنه گسترده‌ای از تفکرات، هیجانات و تجربه‌ها ) اعم از خوشایند و ناخوشایند ) دارند (براون[۱۳]، ۲۰۰۷).

 

ذهن آگاهی، مشاهده محرک‌های درونی و بیرونی همان‌گونه که اتفاق می‌افتد بدون هیچ‌گونه قضاوت و پیش‌داوری است و درواقع مهارتی است که به افراد اجازه می‌دهد در زمان، حال، حوادث را کمتر از آن میزان که ناراحت‌کننده است، دریافت کنند (کابات زین، ۲۰۰۲، روبینز[۱۴]،۲۰۰۲، بایر[۱۵]، ۲۰۰۳، بورکووک[۱۶]، ۲۰۰۲).

 

ذهن آگاهی نه‌تنها به‌وسیله تسهیل ارزیابی فرایند مثبت، باعث کاهش نتایج زیان‌بار ناشی از شرایط تنیدگی زا می‌شود بلکه همچنین از طریق عادت زدایی استفاده از راهبردها مقابله‌ای نامناسب باعث کاهش مشکلات مربوط به شرایط تنیدگی زا می‌شود. سبک‌های مقابله‌ای ناکارآمد، از قبیل فاجعه سازی ارتباط مستقیمی با بیماری‌های خلقی دارد. اگرچه ارتباط آن هنوز به‌درستی مشخص نیست ولی مشکلات هیجانی مربوط به تنیدگی نیز در اثر استفاده از شیوه‌های مقابله نامناسب، پایدارتر می‌شود. آموزش ذهن آگاهی، بر کاهش افسردگی، اضطراب و سازگاری روان‌شناختی مؤثر است (بوالمیجر[۱۷]،۲۰۱۰). هسته تنیدگی زدایی مبتنی بر ذهن آگاهی بر آموزش مراقبه ذهن آگاهی و کاربردهای آن برای زندگی روزانه و مقابله با تنیدگی، بیماری و درد متمرکز است (روزنزویگ[۱۸] و همکاران، ۲۰۱۰).

 

 

مفهوم ذهن آگاهی بیش از دو هزار سال قدمت دارد. پایه‌های این مفهوم را می‌توان در کهن‌ترین متن‌های بودائی ردیابی کرد. ذهن آگاهی با آرامش ذهنی و روان‌شناختی و سلامت روانی رابطه مثبت دارد درحالی‌که خودآگاهی با میزان پایین آرامش روان‌شناختی مرتبط است (هافمن و اسنانی[۱۹]، ۲۰۱۲).

 

کاهش تنیدگی مبتنی بر ذهن آگاهی، مداخله‌ای رفتاری است که بر مبنای توجه و تمرکز به خود استوار هست. تمرینات به‌صورت تمرکز بر روی افکار، احساسات و ادراک انجام می‌شود. این مهارت‌ها از طریق تمرکز بر روی تنفس تا تمام فعالیت‌های زندگی حاصل می‌گردد. تنیدگی زدایی مبتنی بر ذهن آگاهی با تغیر ادراک افراد از حوادث تنیدگی زا و افزایش توانایی آن‌ ها در کنترل زندگی، به افراد کمک می‌نمایند. ذهن آگاهی شامل نظم، انضباط و آگاهی لحظه‌به‌لحظه از زندگی روزانه است (کابات زین، ۲۰۰۳).

 

کبات زین (۲۰۰۳) پیشنهاد می‌کند که در مراقبه و نشستن‌های طولانی‌مدت و بدون حرکت، روی حس‌های درد در بدن و مفاصل تمرکز کند و بدون تکان خوردن و نشان دادن واکنش‌های هیجانی به این دردها، فقط نظاره‌گر باشند. وی یادآوری می‌کند که این مشاهده گری می‌تواند پاسخ‌های هیجانی را که به‌وسیله درد فراخوانی شده‌اند، کاهش دهد؛ بنابراین تمرین مهارت ذهن آگاهی، توانایی مراجعان، برای تحمل حالت‌های هیجانی منفی را افزایش می‌دهد و آن‌ ها را به مقابله مؤثر قادر می‌سازد (بائر، ۲۰۰۳).

 

این برنامه به‌منظور کاهش اضطراب، تنیدگی، فرسودگی و افسردگی طراحی ‌شده است. پژوهش‌ها اثبات کرده‌اند که هشیاری دست‌کم به‌اندازه دارو و یا مشاوره می‌تواند در مقابله با این مشکلات مؤثر واقع شود؛ بنابراین بهتر است ابتدا ببینیم هشیاری چیست؟ هشیاری تنها توجه کامل و همه‌جانبه است. تمرین هشیاری شامل توجه کامل به جریان طبیعی تنفس است. تمرکز بر نفس به‌این‌ترتیب به شما امکان می‌دهد که به مشاهده افکاری که در ذهنتان پدیدار می‌شوند، بپردازید و به‌تدریج دست از درگیر شدن با آن‌ ها بردارید. این تمرین به شما کمک می‌کند به این درک عمیق دست پیدا کنید که افکار و احساسات ازجمله افکار و احساسات منفی گذرا هستند؛ می‌آیند و می‌روند و درنهایت حق انتخاب دارید که آیا بر اساس آن‌ ها دست به عمل بزنید یا نه (کابات زین، ۲۰۱۲).

 

هشیاری نوعی مشاهده بدون انتقاد و همراه با عطوفت نسبت به خودتان است. هنگامی‌که غم یا تنیدگی‌ای در سرتان پرسه می‌زند، به‌جای آنکه با آن به‌عنوان موضوعی شخصی برخورد کنید یاد می‌گیرید آن را همچون ابر سیاهی در آسمان ذهنتان ببینید و با کنجکاوی و دوستانه دنبالش کنید تا از آسمان گذر کند (بوچر[۲۰] و همکاران، ۲۰۱۳).

 

مطالعات علمی نشان داده‌اند که هشیاری نه‌تنها از افسردگی پیشگیری می‌کند، بلکه تأثیر مثبتی بر الگوهای مغزی زیربنایی اضطراب، تنیدگی، افسردگی و تحریک‌پذیری روزمره دارد. هنگامی‌که این افکار منفی پدیدار می‌شوند، به‌سادگی ناپدید می‌گردند. مطالعات دیگر نشان داده‌اند که افرادی که به‌طور منظم به تمرین هشیاری می‌پردازند، حافظه بهتر، خلاقیت بیشتر و زمان واکنش بالاتری دارند. آنچه در تمرین هشیاری اهمیت دارد، خود زندگی است نه مدت‌زمانی که ما صرف انجام تمرین روی زمین یا صندلی می‌کنیم نکته مهم یادگیری این است که چگونه لحظه‌به‌لحظه در زندگی‌مان بیدار و هشیار باشیم و ازاین‌رو توجه کردن مداوم و لحظه‌به‌لحظه در طی روز، از اامات تمرین هشیاری است؛ اما خبر خوب این است که می‌توانیم بدون افزودن باری به برنامه‌ای شلوغ زندگی‌مان، تمرین را به لحظات روزمره‌مان اضافه کنیم. می‌توانیم نام این لحظات را بگذاریم توقف‌های هدفمند ” کاری که می‌خواهیم انجام دهیم صرفاً توقف نیست، بلکه توجه به هر آن چیزی است که وقتی متوقف می‌شویم، می‌تواند موردتوجه واقع شود. برای انجام این کار کافی است هرگاه ذهن درگیر وقایع احتمالی آینده و یا اتفاقات گذشته می‌شود، جهت آن را به این لحظه تغییر دهیم. این کار به‌نوعی تداوم بخشیدن به تمرین رسمی هشیاری است که بر روی زمین و یا صندلی انجام می‌شود. این توقف‌های هدفمند ” به ما کمک می‌کنند که از روی تردمیل زندگی پیاده شویم و فضایی را برای دست زدن به انتخاب‌های هشیارانه‌تر برای خود به وجود آوریم. همراه با هریک از توقف‌های هشیارانه، از دور شدن توجه خودآگاه باشید و هر بار متوجه می‌شوید آگاهی‌تان از این لحظه دور شده است، مجدداً آن را به این لحظه بازگردانید (کابات زین، ۲۰۰۳).

 

شرکت‌کنندگان در برنامه کاهش تنیدگی بر اساس هشیاری در محیط کار، تغییرات متنوعی را در رفتارهای جسمانی و روانی و نیز نگرش‌های خود نشان می‌دهند که به‌طور مستقیم با تغییر عملکرد کاری آن‌ ها مرتبط است. این تغییرات شامل افزایش توانایی پاسخ‌دهی هشیارانه به موقعیت‌ها به‌جای عکس‌العمل نشان دادن صرف نسبت به آن‌ ها، عطف توجه و تمرکز بیشتر به کار و نظارت بر سطوح تنیدگی خود و برداشتن گام‌هایی مؤثر به‌منظور توجه به آن است (کابات زین، ۲۰۰۳).

 

[۱]. Herbert

 

[۲]. Forman

 

[۳]. Frank & Frank

 

[۴]. Segal & Williams

 

[۵]. Baer, Carmody, Hunsinger

 

[۶]. Hayes, Luoma, Bond

 

[۷]. Grossman

 

[۸]. Niemann

 

[۹]. Schmidt

 

[۱۰]. Walach

 

[۱۱]. Carlson, Ursulia, Goodey, Angen & Speca

 

[۱۲]. Ryan

 

[۱۳]. Brown

 

[۱۴]. Robins

 

[۱۵]. Baer

 

[۱۶]. Borkovec

 

[۱۷]. Bohlmeijer


ویژگی‌های نظری استرس زدایی مبتنی بر ذهن آگاهی

 

برنامه تنیدگی زدایی مبتنی بر ذهن آگاهی دارای مبنای نظری است که از مدل‌های روان‌درمانی مبتنی بر درمان شناختی رفتاری متمایز است، این تمایز به دلیل تأکید این برنامه بر روی مدیریت تنیدگی و شرایط پزشکی است که مخالف با درمان اختلالات روان‌شناختی خاص است. کابات زین و همکاران (۱۹۹۲) به‌طور خلاصه ویژگی‌های متضاد MBSR و CBT را برشمرده‌اند که موجب چشم‌اندازی مفید برای مشاهده تغییرات تکاملی بعدی می‌شود. شناخت افکار به‌عنوان افکار صرف[۱] در مقابل کژ کاری[۲]» اولین نقطه تضاد است، تضادی که به‌جای تأکید بر محتوا (CBT) بر فرایند شناخت (MBSR) دلالت دارد. دوم، تنیدگی زدایی مبتنی بر ذهن آگاهی چهارچوبی را برای تمرینات روزانه مستقل از پریشانی هیجانی[۳] فراهم می‌کند. دستورات برنامه بر زندگی در مقابل کنار آمدن به‌عنوان یک برنامه کار برای تغییرات شیوه زندگی تأکید می‌کند. سوم، ترکیب گروه ناهمگون در تنیدگی زدایی مبتنی بر ذهن آگاهی به‌طور قابل‌ملاحظه ای در تضاد با تمرکز روان‌درمانی سنتی بر روی اختلالات خاص است. چهارم، مواجهه کنترل‌شده با محرک پریشان کننده که نقطه اصلی درمان شناختی رفتاری سنتی است، با توجه به یادگیری توجه آشکار به محتوای هشیاری که بدون هیچ‌گونه تلاشی برای فراخواندن آن‌ ها و یا عبارت دیگر کنترل آن‌ ها به وجود می‌آید کاهش‌یافته است. نهایتاً، تمرکز و ذهن آگاهی به‌عنوان ابزارهایی برای کاوش در تجربیات درونی هستند که در تضاد با جهت‌گیری بیرونی و رویکرد مبتنی بر جمع‌ آوری اطلاعات درمان شناختی رفتاری می‌باشند. جالب توجه است که چگونه تضاد میان این چشم‌اندازها به‌طور چشم‌گیری در سال‌های اخیر کاهش‌یافته است، گواه تأثیر ذهن آگاهی و پذیرش در شکل‌گیری معاصر درمان شناختی رفتاری، با ذهن آگاهی مبتنی بر شناخت درمانی شروع می‌شود (MBCT). تیزدل و همکاران (۱۹۹۵) در ابتدا پیشنهاد یکی کردن درمان شناختی رفتاری و ذهن آگاهی) در اصل اشاره دارد به آموزش کنترل توجه (را برای کاهش عود افسردگی داد، سپس این پیشنهاد با یک مطالعه حمایت‌کننده) تیزدل، سگال، ویلیامز، ریجوی، سولسبی، لا[۴]، ۲۰۰۰؛ به نقل از هربرت و فورمن، ۲۰۱۰) و تکرارهای بعدی دنبال شد (تیزدل، ۲۰۰۴؛ به نقل از هبرت و فورمن، ۲۰۱۰). ذهن آگاهی مبتنی بر شناخت درمانی کاربرد بیرونی مفاهیم و تمرینات ذهن آگاهی است که مبتنی بر آگاهی بدون قضاوت و توجه به زمان حال است. ذهن آگاهی به‌طور فزاینده‌ای در حال یکی شدن با روان‌درمانی شناختی رفتاری فردی برای اضطراب ) ارسیلو[۵] و رومر[۶]، ۲۰۰۵؛ به نقل، از هربرت و فورمن، ۲۰۱۰) و دیگر شرایط بالینی است (رومر و ارسیلو، ۲۰۰۸؛ دیدونا[۷]، ۲۰۰۹). تأکید بر این تحول، تفسیر بارلو از متن ذهن آگاهی و پذیرش هایز، فولت و لینهان است که او می‌گوید: یکی از مهم‌ترین تحولات درمانی در سال‌های اخیر بسط نظری و تجربی ذهن آگاهی و پذیرش (۲۰۰۴) به پروتکل‌های مبتنی بر شواهد رفتاری شناختی، بوده است ) بارلو، ۲۰۰۴؛ به نقل از هربرت و فورمن، ۲۰۱۰). هایز (۲۰۰۴) این تحول را با صورت‌بندی شناختی رفتاری به‌منزله موج سوم در تکامل روان‌درمانی می‌داند. همان‌طوری که در ابتدا تدوین شد، کابات زین، (۱۹۹۰) تنیدگی زدایی مبتنی بر ذهن آگاهی مبتنی بر مدلی تبادلی از تنیدگی و کنار آمدن است که با تمرکز آن بر برنامه کاهش تنیدگی همسان است. مطابق این مدل، تنیدگی مزمن ) نداشتن منابع کافی برای فائق آمدن بر شرایط چالش‌انگیز) موجب رهاسازی جریانی از واکنش‌های فیزیولوژیکی و روانی در طول زمان می‌شود. اگر این واکنش‌ها بررسی نشود و یا مدیریت نشود می‌تواند سرانجام منجر به بی‌نظمی در پارامترهای زیستی) از قبیل خواب، فشار خون و فعال‌سازی خودکار) کنار آمدن ناهنجار) کار زیاد، سوء مصرف مواد) و فروپاشی احتمالی به شکل خستگی، افسردگی و بیماری‌های بدنی) اورلی و لیتینگ،۲۰۰۲؛ به نقل از هربرت و فورمن؛ ۲۰۱۰)شود.

 

 

ذهن آگاهی به‌طور فرضی این چرخه واکنش به تنیدگی و بی‌نظمی را از طریق پرورش آگاهی هشیار به فرایند غیر خودکار می‌شکند، بنابراین، فرصتی را برای اندیشه کردن بیشتر، پاسخ‌های ماهرانه در موقعیت‌های ناهشیار و واکنش‌های عادی فراهم می‌کند. به نظر می‌رسد که پیشرفت تاریخی و تکاملی روشنی وجود داشته باشد که منجر به شمول ذهن آگاهی و پذیرش در CBT و دیگر شکل‌های معاصر روان‌درمانی شود. هایز (۲۰۰۴). مداخله‌های پذیرش/ ذهن آگاهی را به‌عنوان موج سوم روان‌درمانی تجربه‌گرا مشخص کرد که ورای مدل‌های مداخله رفتاری و شناختی – رفتاری گذشته رشد می‌کند. به نظر می‌رسد که چندین خط تأثیر و شواهد، بر این توسعه تکاملی تأکید می‌کند. اولاً، روان‌درمانی به شکل روزافزون، به‌جای اینکه صرفاً بر رفتار آشکار تمرکز داشته باشد، بر تجربه درونی تمرکز می‌کند. تأکید اولیه درمان رفتاری شناختی، بر طرح‌واره‌های روانی و واسطه‌های شناختی رفتار و هیجانات، این روند را اثبات کرد. بااین‌حال، با اتکای سنتی آن به یک پردازش اطلاعات، تمرکز محتوا گرا، صراحتاً عدالت را در غنا و پیچیدگی زندگی روانی، به شکلی که توسط تیزدل و بارنارد[۸] (۱۹۹۵) به آن اشاره‌شده است، برقرار نمی‌کند.

 

۲-۱۸- مبانی برنامه کاهش استرس بر اساس هشیاری

 

حضور ذهن چنانچه کبات زین می‌گوید به معنی توجه کردن به طریق خاص، معطوف به هدف، در زمان حال و بدون داوری است. در حضور ذهن فرد می‌آموزد که در هرلحظه از حالت ذهنی خودآگاهی داشته و توجه خود را به شیوه‌های مختلف ذهنی خود متمرکز نمای حضور ذهن ابتدا در دانشگاه ماساچوست توسط جان کبات زین به کار گرفته شد. وی در کلینیک کاهش تنیدگی خود، به شرکت‌کنندگان تمرین آرامش ذهنی همراه با حضور ذهن می‌داد. این کوشش‌ها به شکل گرفتن مدل حضور ذهن مبتنی بر کاهش تنیدگی انجامید (کابات زین، ۲۰۱۲).

 

هشیاری را می‌توان آگاهی متمرکز و هدفمند توصیف کرد، شیوهای برای عطف توجه هدفمند به لحظه حال و بدون قضاوت. ممکن است این کار بسیار ساده به نظر برسد و در ظاهر کاربردی در دنیای پیچیده و مشغله‌های روزمره نداشته باشد؛ اما برای بسیاری از ما توجه هدفمند به فعالیت جاری ذهن، حتی برای لحظاتی کوتاه، می‌تواند بسیار دشوار باشد. هرچند فرض ما این است که ذهن ماتحت کنترل هشیاری‌مان قرار دارد، اغلب اوقات این ذهن دررفت و آمدی پایان‌ناپذیر میان گذشته و حال در نوسان است. زمان اندکی را در حال سپری می‌کنیم. باوجوداین، توانایی ما برای کنار آمدن مؤثر با تنیدگی، اتخاذ تصمیمات آگاهانه و دستیابی به منابع دست‌نخورده خود و استفاده از آن‌ ها در موقعیت‌های چالش‌برانگیز و پرسرعت کاری، به توانایی ما در حضور ” داشتن در لحظه وابسته است. تنها زمانی که در زمان حال حضور داریم می‌توانیم توانایی خود را در زمینه‌های زیر به سطح بهینه برسانیم (کابات زین، ۲۰۰۳).

 

مداخلات مبتنی بر ذهن آگاهی به‌عنوان یکی از درمان‌های شناختی- رفتاری نسل سوم یا موج سوم[۹] قلمداد می‌شود. ذهن آگاهی شکلی از مراقبه[۱۰] است که ریشه در تعالیم و آئین‌های مذهبی شرقی خصوصاً بودا دارد (اوست[۱۱]، ۲۰۰۸).

 

کابات زین، ذهن آگاهی را توجه کردن به شیوه‌ای خاص، هدفمند و در زمان کنونی و بدون قضاوت و پیش‌داوری تعریف کرده است (به نقل از سگال، ویلیامزو تیزدل[۱۲]، ۲۰۰۳) مارشا لینهان[۱۳] (۱۹۹۳) برای اولین بار به‌ضرورت گنجاندن ذهن آگاهی به‌عنوان یکی از مؤلفه‌های اساسی درمان‌های روان‌شناختی تأکید کرد. ذهن آگاهی به رشد سه کیفیت خودداری از قضاوت، آگاهی قصدمندانه و تمرکز بر لحظه کنونی در توجه فرد نیاز دارد که توجه متمرکز بر لحظه حال پردازش تمام جنبه‌های تجربه بلا واسطه شامل فعالیت‌های شناختی، فیزیولوژیکی یا رفتاری را موجب می‌شود. به‌واسطه تمرین‌ها و تکنیک‌های مبتنی بر ذهن آگاهی فرد نسبت به فعالیت‌های روزانه خودآگاهی پیدا می‌کند، به کارکرد خودکار ذهن در دنیای گذشته و آینده آگاهی می‌یابد و از طریق آگاهی لحظه‌به‌لحظه از افکار، احساسات و حالت‌های جسمانی بر آن‌ ها کنترل پیدا می‌کند و از ذهن روزمره و اتوماتیک متمرکز برگذشته و آینده رها می‌شود (سگال و همکاران، ۲۰۰۲؛ رأی[۱۴] و ساندرسون[۱۵]،۲۰۰۴). در ذهن آگاهی، فرد در هرلحظه از شیوه ذهنی خود، آگاه می‌شود و پس از آگاهی روی دو شیوه ذهن، یکی انجام دادن و دیگری بودن، یاد می‌گیرد ذهن را از یک شیوه به شیوه دیگر حرکت دهد که مستم آموزش راهبردهای رفتاری، شناختی و فراشناختی ویژه برای متمرکز کردن فرایند توجه است (سگال و همکاران، ۲۰۰۲).

 

درمان‌های مبتنی بر ذهن آگاهی به‌واسطه اینکه به هر دو بعد جسمانی ذهنی می‌پردازد دارای اثربخشی بالایی برای درمان برخی اختلالات بالینی و بیماری‌های جسمانی گزارش‌شده است. در دو دهه اخیر تعداد زیادی از مداخلات و درمان‌های مبتنی بر ذهن آگاهی ظهور کرده‌اند (بائر، ۲۰۰۶)؛ که از آن جمله می‌توان به دو روش کاهش اضطراب مبتنی بر ذهن آگاهی کابات زین (۱۹۹۰ و ۲۰۰۳) و شناخت درمانی مبتنی بر ذهن آگاهی ویلیامز (۲۰۰۲) اشاره نمود که روی تمرین‌های نشستن، مراقبه قدم زدن و برخی تمرین‌های یوگا تأکید می‌کنند. این مداخلات شامل تمرین توجه متمرکز که در آن فرد توجه خود را روی یک محرک خاص همچون تنفس، احساس‌های بدنی و غیره در طول یک دوره زمانی خاص متمرکز می‌کنند و برای این کار از تکنیک‌های آرام‌بخش ذهنی و جسمی و فنون شناختی بهره می‌گیرند (بارنهوفر، کران، هرگوز، اماراسینگ، ویندر، ویلیامز[۱۶]، ۲۰۰۹).

 

در سالهای اخیر پژوهش‌های زیادی در مورد مداخلات ذهن آگاهی انجام‌شده است. در سال ۲۰۱۳ آرچ و آیرز[۱۷] پژوهشی بر روی سربازان بازگشته از جنگ با تشخیص اختلال اضطرابی انجام دادند. این مطالعه مقایسه‌ای بین مداخله ذهن آگاهی با درمان شناختی رفتاری برای درمان گروهی اختلال اضطرابی بود. هر دو گروه بهبود زیاد و برابری را در پیگیری سه‌ماهه نشان دادند و مقداری در نشانه‌های اضطرابی خود گزارش‌شده کاهش نشان دادند. درمان شناختی رفتاری در کاهش برانگیختگی اضطرابی مؤثرتر بود درحالی‌که درمان تنیدگی زدایی مبتنی بر ذهن آگاهی در کاهش نگرانی و ناخوشی‌های ناشی از اختلال مؤثرتر بود.

 

امروزه ذهن آگاهی یکی از درمان‌های مطرح در جهان است که در شرایط مختلف و برای افراد سالم و بیمار کاربرد دارد. شواهد نشان می‌دهد که تنیدگی زدایی مبتنی بر ذهن آگاهی اثرات مثبتی بر روی علائم جسمی و روانی داشته است و می‌تواند درمان کمکی مؤثری برای بیماری‌هایی از قبیل پسوریازیس و سندرم فیبرومیالژیا باشد (جم، علی نقی، ایمانی، مرادمند بدیع، رمضانی و محرز، ۱۳۹۰)

 

گروسمان، تیفنتالر، رایز و کسپر[۱۸] (۲۰۰۷) در پژوهشی اثربخشی روش کاهش تنیدگی مبتنی بر ذهن افسردگی موردبررسی قرار دادندو نتیجه گرفتند که این روش بهبودی معناداری را در درد، کیفیت زندگی، راهبردهای مقابله با درد و افسردگی نشان می‌دهد. این نتایج در مرحله پیگیری فقط برای کیفیت زندگی معنی‌دار گزارش شد.

 

مطالعات نشان می‌دهد کورتیزول یکی از نشانگرها برای اثبات بهبود ناشی از ذهن آگاهی است. در پژوهشی که روی ن مبتلابه سرطان سینه انجام شد نیز تغییراتی در سطح پاسخ بیدارکننده کورتیزول مشاهده شد (ماتوسک، پروسنر، دابکین[۱۹]،۲۰۱۱)

 

 

همچنین، در ایران نیز پژوهش‌ها نشان می‌دهد که ذهن آگاهی می‌تواند باعث بهبودکیفیت زندگی افراد افسرده (کاویانی، حاتمی و شفیع آبادی، ۲۰۰۹)، تنظیم هیجانی (نریمانی، آریان پور، ابوالقاسمی و احدی، ۲۰۱۱)، اختلال وسواس (فیروزآبادی و شاره،۲۰۰۹) و چاقی (ان، مرادی، میرزایی، شادفر، محمودی کهریز و همکاران،۲۰۱۱) شود.

 

برخی ویژگی‌های ذهن آگاهی که توجه روان‌درمانگران را به خود جلب نموده است عبارت‌اند از:

 

الف) توجه: توجه بدون قضاوت به محیط اطراف و پدیده‌های فیزیکی، هیجانات و غیره یکی از مفاهیم درمان ذهن آگاهی است که توجه زیادی را به خود جلب نموده است. توجه به پدیده‌ها بدون قضاوت در مورد آن‌ ها، آگاهی فرد را نسبت به پدیده‌های منفی بالا می‌برد و درمان‌جو را از جنبه‌های منفی و مثبت خویش آگاهی می‌سازد.

 

ب) تحمل عاطفه: عاطفه برای درمانگران از اهمیت زیادی برخوردار است. تحمل عاطفه مهارتی است که باعث بهبود بیماران می‌شود ) لینهان[۲۰]، ۱۹۹). به‌هرحال اگر درمانگران هیجانات نامناسب را تحمل نکنند، در درک عواطف قوی بیماران دچار مشکل می‌شوند؛ بنابراین آموزش ذهن آگاهی، تحمل عاطفی را بالا می‌برد. تحمل عاطفی پایین، باعث از بین رفتن آزادی عمل بیماران می‌شود که از طریق آموزش ذهن آگاهی این مهم به دست می‌آید (کانا و گریسون، ۲۰۱۳).

 

ج) تمرین پذیرفتن: ذهن آگاهی پذیرش در عمل است نه به‌عنوان یک فعالیت یا تصمیم واحد بازگشت به موضوع اولیه باعث پذیرش ویژگی‌های خوشایند و ناخوشایند می‌شود. این امر از این نظر مهم است که ممکن است بیماران نسبت به خویش دیدی انتقادآمیز داشته باشند؛ بنابراین پذیرش و تمرین آن باعث کاهش انتقاد نسبت به خویشتن در آنان می‌شود. این تکنیک در روان‌درمانی باعث پذیرش جنبه‌های واقعی در بیمار می‌شود و در اعتمادسازی رابطه اولیه با بیمار مفید و مؤثر است.

 

د) همدلی و دلسوزی: در تمرین‌های ذهن آگاهی بودا ایجاد بینش و دلسوزی نسبت به خویشتن از تمرین پذیرش تجربیات درد و رنج توسط بیماران حاصل می‌شود؛ اما وجود درد ورنج به‌تنهایی کافی نیست. ذهن آگاهی باعث می‌شود که در روابط با درد و رنج‌ها تغییراتی ایجاد شود و یا آن‌ ها به‌صورت کلی نادیده گرفته شوند. درنهایت این‌که ذهن آگاهی دارای تکنیک‌هایی است که دلسوزی نسبت به خویشتن و نسبت به دیگران را ارتقا می‌بخشد.

 

ه) یادگیری مشاهده‌ای: یادگیری مشاهده‌ای آگاهی خویشتن یکی از تکنیک‌های مهم ذهن آگاهی است که در آن فرد از طریق مشاهده آگاهانه خویشتن نقاط قوت و ضعف خویش را پیدا نموده و به همراه تکنیک پذیرش سعی در پذیرش آن نقاط قوت و ضعف می کند. این تکنیک در یک معنای کلمه موجب بینش بیمار در مورد مشکل خویش می شودو نقش مهمی در روان‌درمانی دارد ) گرمر و همکاران، ۲۰۰۵).

 

[۱]. Just Thought

 

[۲]. Dysfunctional

 

[۳]. Emotional Distress

 

[۴]. Segal, Williams, Ridgeway, Soulsby, Lau

 

[۵]. Orsillo

 

[۶]. Roemer

 

[۷]. Didonna

 

[۸]. Barnard

 

[۹]. Third.Wave

 

[۱۰]. Meditation

 

[۱۱]. Ost

 

[۱۲]. Segal, Williams, Teasdel

 

[۱۳]. Marsha Linehan

 

[۱۴]. Rygh

 

[۱۵]. Sanderson

 

[۱۶]. Barnhofer, Crane,  Hargus,  Amarasinghe, Winder, Williams

 

[۱۷]. Arch & Ayers

 

[۱۸]. Grosman, Tiefenthaler-Gilmer, Raysz, kesper

 

[۱۹]. Matousek, Dobkin, Pruessner

 

[۲۰]. Leinehan


دلالت­های بالینی حضورذهن

 

۲-۲۰-۱- افزایش زمان زندگی در لحظه

 

یکی از نشانه­ های مراقبه­ی تخصصی توانایی تجربه­ی هیجانات منفی بدون ضرورت پرداختن به آن­هاست. این مهارت دلالت­های معناداری برای درمان اَشکال رایج آسیب­­های روان­شناختی، به ویژه اختلال­های خلقی و اضطرابی و اشکال شدید نشخوارهای فکری منفی دارد. آموزش حضورذهن مجموعه ­ای از راهبردها را دربرمی­گیرد که به افراد کمک می­ کند تا تمایلشان را برای نشخوار کاهش دهند (جین، شاپیرو، وانیک، روچ و می[۱]، ۲۰۰۷). اگر همان­طور که فارب، سگال، مایبرگ، بین و کن   (۲۰۰۷) توصیه کردند حضورذهن بتواند به افراد کمک کند تجربه­ی لحظه­ی حاضرشان را از حس دراز مدت داستان پردازی­شان جدا کنند، پس ممکن است این کار به افراد کمک ­کند به جای افکار منفی مربوط به تجربیات گذشته یا نگرانی­های آینده روی تجربه­ی جاری تمرکز کنند تبیین کند.

 

 

۲-۲۰-۲- افزایش عاطفه­ی مثبت

 

اگرچه بسیاری از انجام­دهندگان دراز مدت مراقبه، سطوح بالایی از آرامش و خرسندی را به عنوان نتیجه­ تمرین مراقبه گزارش کرده ­اند، سنجش عینی، امید به کمّی کردن ارتباط بین حضورذهن و عاطفه­ی مثبت را دشوار می­سازد. با این حال، برخی پژوهش­ها اشارات اندکی را نشان می­دهد که تمرین حضورذهن ممکن است به برانگیختن عاطفه­ی مثبت در مورد جمعیت­های بالینی کمک کند. ریچارد دیویدسن و همکاران الگوهای EEG را در حالت استراحت در آزمودنی­های سالم، قبل و بعد از ۸ هفته مداخله­ی MBSR با یک گروه کنترل (دیویدسن، کابات­زین، چاماچر، روسن­راز و مولر[۴]، ۲۰۰۳) مقایسه کردند. دیویدسن قبلاٌ نشان داده بود که EEG بیمارانی که از افسردگی و اضطراب رنج می­برند در حالت استراحت در نیمکره­ی راست مغز افزایش نشان داده است، در حالی که آزمودنی­های سالم فعالیت بیشتری در نیمکره­ی چپ دارند. اگرچه این پژوهش در مقیاسی کوچک بود، نتایج نشان داد که الگوهای EEG  پس از هشت هفته تمرین و تداوم  MBSR به مدت سه ماه، می ­تواند تغییر جهت الگوهای EEG به سمت چپ را در حالت استراحت نشان دهد. به صورت معنادارتری، تغییرات مشاهده شده با بهبود سیستم ایمنی همبستگی داشته است. به علاوه، پژوهش اخیر  EEG  با بهره گرفتن از MBSR روی یک گروه ۲۲ نفره بیماران حاد خودکشی­گرا نشان داد که ممکن است عاطفه­ی مثبت وقتی به وسیله­ی افزایش فعالیت EEG اندازه ­گیری شود به طور معناداری در شرایط MBSR به اندازه­ درمان رایج باشد. این نشان می­دهد که موفقیت MBSR ممکن است تا حدی به افراد کمک کند تا الگوی ثابت هیجانی فعالیت مغزی را تداوم دهند (بارنهوفرو همکاران، ۲۰۰۷؛ به نقل از دیدونا، ۲۰۰۹٫(

 

۲-۲۱- کاهش پاسخ دهی به استرس

 

ایجاد آرامش، توانایی مراقبه­کننده را برای تجربه­ی حوادث منفی با واکنش­پذیری کمتر افزایش می­دهد. گلمن و شوارتز (۱۹۷۶؛ به نقل از دیدونا، ۲۰۰۹) این فرضیه را ارائه دادند که مراقبه­کنندگان در مقایسه با گروه کنترل باید پاسخ­دهی فیزیولوژیکی کمی به محرک ناخوشایند نشان دهند. برای آزمون این فرضیه، آن­ها پاسخ هدایت قشری(SCR)  را در حالی که آزمودنی­ها تصاویر حوادث کارخانه چوب را مشاهده کردند، در مراقبه­کنندگان و گروه کنترل اندازه ­گیری کردند. SCR  مقدار عرق تولید شده را به عنوان نشانه­ی برانگیختگی خودکار اندازه ­گیری کرد. در مقایسه با گروه کنترل­، آزمودنی­های مراقبه در آغاز کمی بیشتر در SCR  افزایش نشان دادند، اما بعد از آن سریع­تر به خط پایه بازگشتند­، که نشان دهنده­ی این بود که آزمودنی­های مراقبه پاسخ شدیدتری به تصاویر منفی داشتند­، اما سریع­تر توانستند آن تصاویر را رها کنند و به حالت آرامش ذهنی و تعادل بازگردند. احتمالا این آزمودنی­ها کمتر مشغول نشخوار افکار می­شدند که برانگیختگی خودکارشان را تداوم می­داد.

 

۲-۲۲- افزایش توان شناختی

 

فایده­ بالقوه­ی مهم دیگر مراقبه­ی منظم حفاظت در مقابل نازک شدن قشری است که معمولاٌ در سن پیری رخ می­دهد. در پژوهش لازار، کر، واسرمان، گرای و گرو، (۲۰۰۵)، این  نتیجه بدست آمد که در میان انجام­دهندگان مراقبه، یک ناحیه­ی کوچک از کرتکس پیش پیشانی در نتیجه­ نازک شدن قشری وابسته به سن معمول نازک می­ شود. این نشان می­دهد که مراقبه ممکن است در مقابل نازک شدن قشری که معمولا با سن رابطه دارد حفاظت کننده باشد.

 

۲-۲۳- ریشه ­های حضورذهن

 

حضورذهن روشی برای جهت­دهی توجه است که از سنت­های مراقبه­ی شرقی به ویژه بودایی نشات می­گیرد و معمولاٌ به عنوان تمرکز ارادی یک فرد بر رویداد تجربه شده در لحظه­ی حاضر به روشی بدون قضاوت یا پذیرش­مندانه توصیف شده است (کابات-زین، ۱۹۹۰؛ به نقل از بائر، ۲۰۰۶).

 

این سنت­ها مراقبه­ی حضورذهن را به عنوان روشی در دسترس برای همگان به منظور کاهش رنج و تقویت رشد کیفیت­های مثبت مانند آگاهی، بینش، معرفت، شفقت، و عدالت توصیف می­ کند (گلدشتاین، ۲۰۰۲؛ کابات-زین، ۲۰۰۳؛ به نقل از بائر، ۲۰۰۶). در دهه­های اخیر، متخصصان و پژوهش­گران بهداشت روانی غربی عقیده دارند که ایجاد حضورذهن می ­تواند برای افرادی که از دامنه­ی وسیعی از مشکلات و اختلالات رنج می­برند اما بدون توجه به اقتباس اصطلاحات یا سنت­های بودایی، سودمند باشد. به وسیله­ی مفهوم­سازی تمرین­های مراقبه­ی حضورذهن سنتی به عنوان مجموعه ­ای از مهارت­ هایی که می ­تواند به صورت مستقل از هر نظام باور مذهبی آموخته شود، پژوهش­گران و متخصصان، آموزش حضورذهن را به وسیله­ی ادغام آن با مداخلاتی که به صورت روزافزون در مجموعه­های بهداشت روانی و پزشکی ارائه می­شوند در دسترس جمعیت­های غربی قرار داده­اند.

 

۲-۲۴- تفاوت حضورذهن با مراقبه­ی متعالی

 

مراقبه­ی حضورذهن از رویکردهای مراقبه­ای مبتنی بر تمرکز (مانند مراقبه­ی متعالی) که مستم محدود کردن توجه شخصی به محرک واحدی مانند یک واژه یا یک هجا (برای مثال، یک ذکر)، صدا، شیء، یا حس می­باشد، متفاوت است. زمانی که توجه منحرف می­ شود، مجدداٌ به سرعت به شی مورد نظر بازگردانده می­ شود. منحرف شدن، حواس­پرتی در نظر گرفته می­ شود، و هیچ توجهی به ماهیت محرکی که منجر به حواس­پرتی شده است نمی­ شود. دستورالعمل در مراقبه­ی حضورذهن اغلب با تمرین­های مبتنی بر تمرکز آغاز می­ شود که شرکت­کنندگان روی محرک خاصی (برای مثال، تنفس) تمرکز می­ کنند و هر زمان که متوجه شدند توجه­شان منحرف شده است آن را باز می­گردانند. سپس دستورالعمل حضورذهن تا تمرین­هایی شامل مشاهده­ بدون قضاوت تغییر دائم جریان محرک شامل افکار، خاطرات، خیال­پردازی­ها، حس­های بدنی، ادراکات، هیجان­ها، و امیال پیش می­رود. در این تمرین­ها، منحرف شدن ذهن صرفاٌ رویدادی برای مشاهده شدن است. شرکت­کنندگان یاد می­گیرند تا به همه­ی این رویدادها بدون قضاوت کردن درمورد رابطه­ آن­ها با ارزش یا اهمیت، توجه کنند. این حالت مشاهده­ بدون قضاوتِ تغییر دائم جریان محرک، اغلب توجه محض یا آگاهی انتخابی نامیده می­ شود (کابات-زین، ۱۹۸۲؛ به نقل از بائر، ۲۰۰۶).

 

به عبارت دیگر، مراقبه را می­توان هم به عنوان یک فرایند و هم به عنوان یک حالت تعریف نمود. براساس تعریف سوترای یوگا، مراقبه عمل تعمق درونی و حالتی بینابین توجه صرف به یک موضوع و جذب کامل در آن می­باشد. برخی بیان نموده ­اند که به صورت کلی می­توان مراقبه را با دو ویژگی اصلی برشمرد: تمرکز و حضورذهن. مراقبه به صورت تمرکز شامل متمرکزسازی توجه بر روی یک موضوع بیرونی (برای مثال تمرکز بر روی شمارش اعداد یا بازبینی تنفس، از برخواندن یک مانترا یا تصویرپردازی این فرایندها در بدن)، حفظ ذهن بر روی یک موضوع و افزایش شفافیت و آگاهی می­باشد. در این نوع از مراقبه افراد تمرکز توجه خود را محدود می­ کنند. سبک­های خاصی که برای این کار بکار گرفته می­شوند عبارتند از مراقبه­ی متعالی، کی یونگ یوگا، یوگا نیدرا، در مقابل مراقبه­ی حضورذهن شامل بسط توجه به شیوه­ای غیر قضاوتی و غیرواکنشی برای آگاه شدن از تجارب حسی، ذهنی و هیجانی می­باشد. این تکنیک نیاز به گسترش دادن آگاهی دارد. شکل­های اصلی حضورذهن به صورت ذن و مراقبه­ی ویپاسانا می­باشد (به نقل از تانسکی و هاسد، ۲۰۰۸).

 

در مراقبه­ی ویپاسانا افراد نقش مشاهده­گری را برای افکار و حس­های بدنی­شان توسعه می­ دهند. هدف اولیه باقی ماندن در لحظه­ی حال و هدف نهایی افزایش آرامش و تعادل یعنی توسعه­ حالتی از پذیرش، و غیر قضاوتی بودن است که وابسته به آگاه شدن از افکار و احساسات جسمانی می­باشد. مراقبه­ی ذن متمرکز بر حذف افکار مزاحمی است که مخل فرایندهای قضاوت­گری شناختی است که برای رسیدن به حالت گسترده­تری از هشیاری نیاز می­باشند. در مورد رابطه­ این دو نوع مراقبه بیش­تر قائل به رابطه­ای پیوستاری­اند تا طبقه­ای (به نقل از تانسکی و همکاران، ۲۰۰۸). در مراقبه­ی متعالی هدف بیش­تر افزایش توانایی بیمار برای متمرکز شدن می­باشد در حالی­که در مراقبه­ی حضورذهن مهمترین مساله ایجاد انعطاف­پذیری در توجه کردن و بازگرداندن توجه به محلی است که در آن تمرکز صورت گرفته است؛ یعنی علاوه بر تمرکز انتخابی، تغییر جهت دادن و توسعه­ حالت­های توجه فراگیر نیز مدنظر می­باشند.

 

 

در حال حاضر رویکردهای حضورذهن برای دامنه­ی وسیعی از جمعیت­ها از اختلال­های روانی یا شرایط پزشکی تا کاهش استرس و افزایش بهزیستی به­کار می­رود. مراقبه نیز می ­تواند در انواع مختلف که حضورذهن نوعی از آن است، درمان مفیدی برای بیماری­های نفس (شامل بیماری­های اراده، منش و قضاوت) باشد.

 

[۱]. Jain, Shapiro, Swanick, Roesch & Mills

 

[۲]. Farb, Segal, Mayberg, Beam & Mckeon

 

[۳]. Davidson

 

[۴]. Davidson, Kabat Zinn, Schumacher, Rosenkranz & Muller

 

[۵]. Goleman & Schwartz

 

[۶]. Lazar, Kerr, Wasserman, Gray & Greve

 

[۷]. Goldstein


مکانیسم­­های زیر بنایی تاثیرات تمرین حضورذهن

 

بازنگری مکانیسم­های زیربنایی تاثیرات تمرین حضورذهن اهمیت دارد چون پایه­ای برای کشف کاربرد آینده­ی این راهبردها فراهم می­ کند و شکاف­های مهم در درک جاری ما را مشخص می­سازد.

 

 

۲-۲۵-۱- مکانیسم­های روان­شناختی حضورذهن

 

این که حضورذهن شامل توجه کردن به روشی خاص: روی هدف، در لحظه­ی حاضر، و بدون قضاوت است” مکرراٌ در ادبیات نقل شده است. این بیان برخی از فرایندهای روان­شناختی اصلی را اجمالاٌ بیان می­ کند تا بر فعالیت­های درمانی حضورذهن تاکید کند، و بنابراین، ما از این بیان به عنوان چهارچوبی برای کشف و شناسایی این مکانیسم­ها استفاده خواهیم کرد.

 

۲-۲۵-۲- توجه کردن به روشی خاص

 

توجه کردن به روشی خاص نخست مستم آگاه شدن از روش توجه کردن است، یعنی، نظارت بر کانون توجه. در روان­شناسی شناختی، فرایند نظارت فرایندهای فکری، که شامل نظارت بر کانون توجه است فراشناخت” نامیده می­ شود. این نظارت یک شرط لازم برای هدایت فعال توجه است، اما ممکن است به خودی خود نیز منافعی داشته باشد. فرایندهای فراشناخت منجر به رشد تمرکززدایی از تفکر می­شوند، به طوری که افکار به جای بازنمایی­های وماٌ مستقیم واقعیت به صورت رخدادهای ذهنی زودگذر ادراک می­شوند، تا به صورت شکلی از بینش فراشناختی درآیند (بیشاپ و همکاران، ۲۰۰۴؛ تیزدیل، ۱۹۹۹؛ تیزدیل و همکاران، ۱۹۹۵).

 

 

۲-۲۵-۳- توجه کردن روی هدف و در لحظه­ی حاضر

 

این شکل از توجه شامل هدایت هدفمند توجه به تجربه­ی لحظه­ی حاضر است. تمرین عادت به حفظ حالت توجه به لحظه­ی حاضر می ­تواند آگاهی از منحرف شدن از این حالت را افزایش دهد. نشخوار فکری یا تصویرسازی ذهنی مربوط به گذشته و آینده ممکن است به سرعت و به صورت پایداری مورد شناسایی قرار گیرد. حضورذهن می ­تواند نه تنها به وسیله­ی ترغیب توجه کردن به لحظه­ی حاضر بلکه به وسیله­ی اجازه دادن به تجربه­ی لحظه­ی حاضر برای پر کردن فضای موجود توجه” منافعی فراهم کند به طوری­که انحراف توجه از لحظه­ی حاضر کاهش یابد.

 

مداخلات حضورذهن تصدیق می­ کنند که پردازش شناختی تجارب گذشته و آینده کارکردهای مهمی در درمان دارد. با این حال، نگرانی­ها و دل­مشغولی­هایی که ویژگی­ مشترک حالات روان­رنجوری هستند به ندرت مزایای درازمدتی دارند و معمولاٌ آسیب­شناسی روانی را تداوم می­ دهند یا تشدید می­ کنند. آموزش حضورذهن بر کاهش نشخوار به عنوان یک راهبرد راه­حل­مدار تاکید می­ کند، این روش به نوعی آغاز ایجاد تغییر در زمینه­ پردازش مبتنی بر هدف می­باشد و موجب ایجاد بازداری در زمینه­ پردازش مبسوط غیرضروری می­گردد (بیشاپ، لائو، شاپیرو، کارلسون و آندرسون[۱]، ۲۰۰۴).

 

توجه کردن به لحظه­ی حاضر شامل توانایی حفظ تمرکز تا حد امکان است. این توجه، توجه به عاطفه­ی منفی، حس­های جسمانی، یا افکار و تصاویر آشفته­ساز را دربرمی­گیرد. این عمل در تقابل با اجتناب تجربی یا حواس­پرتی از تجربه­ی آشفته­ساز است. چنین اجتناب یا حواس­پرتی، وقتی مربوط به استرس­زاهای زودگذر باشد می ­تواند پاسخ عاطفی و مناسبی باشد، اما نسبت به رنج دراز مدت­تر یا پریشانی شدید پاسخ ناسازگارانه­ای است. هم­خوان با این موضوع، شواهد نشان می­دهد که تلاش برای کنترل شناخت و عاطفه، مانند فرونشانی تفکر و کنار آمدن اجتنابی، معمولاٌ پیامد طولانی مدت ضعیف­تری را پیش ­بینی می­ کند (ویلسن و مورل[۲]، ۲۰۰۴؛ به نقل از گروه آموزشی پژوهشی حضورذهن ملبورن، ۲۰۰۶). این کاهش اجتناب و واکنش­پذیری به عاطفه و شناخت منفی” زمینه­ای برای مواجهه، و پذیرش این تجربیات فراهم می­ کند (تیزدیل و همکاران، ۲۰۰۰؛ براون و رایان[۳]، ۲۰۰۳؛ رومر و اورسیلو[۴]، ۲۰۰۲؛ تیزدیل، ۱۹۹۹). این مکانیسم حساسیت­زدایی، عاطفه­ی منفی را کاهش و سلامت روان­شناختی را بهبود می­بخشد (دیویدسن و همکاران، ۲۰۰۳).

 

۲-۲۶- توجه کردن بدون قضاوت

 

یک مکانیسم فرضی که منافع تمرین حضورذهن را در بردارد زوال به­ کارگیری از زبان ارزیابی کننده­ لفظی است.  قضاوت کردن در مورد تجارب یک شخص به عنوان گرایشی برای تقویت تاثیرات آن در نظر گرفته می­ شود. حضورذهن به ما می­آموزد به جای ارزیابی تجربیات هیجانی و شناختی­مان، صرفاٌ به آن­ها توجه کنیم. حضورذهن از طریق کاهش عادت­های طبقه ­بندی دو مقوله­ای تجربه، به عنوان راهبردی مفید برای تقویت و سازگار نمودن اعمال رفتاری و شناختی در نظر گرفته می­ شود (هیز و ویلسن، ۲۰۰۳). این افزایش انعطاف­پذیری شناختی” (رومر و اورسیلو، ۲۰۰۳) گشودگی به تجربه را افزایش، و گرایش به برچسب زدن برخی تجارب به عنوان دشمن” را کاهش می­دهد. این فلسفه­ی بدون قضاوت به افراد در مشکلاتشان کمک می­ کند.

 

[۱]. Bishap, Lau, Shapiro, Carlson & Anderson

 

[۲]. Wilson & Murrell


برای ایجاد درکی از حضورذهن ، پاسخ به این سوال که آیا تغییرات روان­شناختی با تغییرات فیزیولوژیایی و زیست­شیمیایی همبستگی دارد یا نه اهمیت دارد. اگرچه شواهد جاری هنوز محدود هستند، همبسته­های سودمندی یافته شده ­اند. دیویدسون و همکاران (۲۰۰۳) پژوهش کنترل شده­ی تصادفی را با مراقبه­کنندگان تازه کاری که دوره­ هشت هفته­ای MBSR را تکمیل کردند انجام دادند. گروه MBSR در مقایسه با گروه کنترل در چهار و هشت هفته ارزیابی پس از واکسن زدن، افزایشی را در فعالیت نیمه­ی چپ کرتکس پیشانی و ماده­ی پادتن نشان دادند. فعالیت نیمه­ی چپ ناحیه کورتیکال پیشین در انواع خاصی از بیانات هیجانی مثبت و معمولا در افراد افسرده درگیر است (دیویدسن، کیو، و سلنر[۱]، ۲۰۰۰؛ دیویدسن، اکمان، سارن، سنلایز، و فریسن[۲]، ۱۹۹۰؛ به نقل از گروه آموزشی پژوهشی حضورذهن ملبورن، ۲۰۰۶). این یافته­ ها نشان می­دهد که MBCT می ­تواند فیزیولوژی مربوط به افسردگی در افراد آسیب­پذیر را تحت تاثیر قرار دهد. در اثبات بیشتر این احتمال، پژوهشی اخیراٌ با مقایسه­ راهب­های بودایی که مراقبه­ی بسیاری انجام می­دادند با گروه کنترل غیر­مراقبه­کننده دریافتند که درگیری در شکلی از مراقبه­ی همدردی در مراقبه­کنندگانِ با تجربه­، نوسان­های نوار گامای الکتروآنسفالوگرافی (EEG) و مرحله­ی انطباق را تقویت می­ کند (لاتز، گریسچار، رالینگس، ریکرد[۳]، و دیویدسن، ۲۰۰۴؛ به نقل از گروه آموزشی پژوهشی حضورذهن ملبورن، ۲۰۰۶). چنین تغییراتی در  EEGنشان می­دهد که فعالیت عصبی مراقبه­کنندگانِ با تجربه، در طول این حالت فکری به طرز غیرعادی هماهنگ است.

 

دانلود پایان نامه

 

دانلود پایان نامه

 

تیلور و لیبرزن (۲۰۰۷) تغییر طرح­های هیجانی ناسازگارانه از طریق بازجهت­دهی توجه و تغییر ارتباط با فرایندهای شناختی و احساسی درونی را به شیوه­ هایی هم­چون حضورذهن را با تاثیر این روش بر روی نواحی از هیپوتالاموس که وظیفه­ی ایجاد و حفظ هموئستاز بدن را در سطوح پایین برعهده دارد مرتبط می­دانند. شاید این نتیجه ­گیری به خاطر تاکیدی باشد که در حضورذهن بر استفاده از تنفس و حس­های بدنی عمقی به عنوان ابزارهایی برای قرارگیری در حالت ذهنیِ بودن می­ شود. با این حال، در مطالعات دیگر نتایج دیگری به دست آمده است و مکانیسم­ها و مدارهای نورونی دیگری در این ارتباط شناسایی شده ­اند برای مثال می­توان به ایجاد بهبودی در انعطاف­پذیری توجه (بیشاپ و همکاران، ۲۰۰۴) از طریق تاثیرگذاری این روش بر روی شبکه ­های عصبی پیشانی آهیانه­ای و شبکه ­های کنترل هیجانی پیشانی لیمبیک و تغییر در تجربه­ی حس از خود اشاره نمود.

 

مطالعات تصویربرداری عصبی درباره حضورذهن نیز نشان داد که این حالت، قشر سینگولیت خلفی، و لوب گیجگاهی راست را دربرمی­گیرد. مطالعات مربوط به MRI نشان می­دهد که حضورذهن توانایی افزایش قطر قشری را در اینسولای راست، و شیار پیشانی قدامی و میانی نیمکره­ی راست دارد. با این حال، تنها یک مطالعه در مورد تصویربرداری عصبی وجود دارد که نشان داده است درمان موجب افزایش فعال­سازی قشر پیشانی نیمکره­ی چپ می­ شود (به نقل از دیدونا، ۲۰۰۹).

 

 

اخیراٌ، تنگ و پوسنر (۲۰۰۹؛ به نقل از سوئر، لینچ، والاچ، و کو[۶]، ۲۰۱۱) در یک آزمایش تصادفی، دریافتند که انجام­دهندگان حضورذهن جریان خون مغزی منطقه­ای بیشتری در کرتکس سینگولیت قدامی راست[۷] (ACC)، شامل ACC زیر زانویی[۸] (ناحیه برودمن (BA 25))، ACC شکمی مجاورBA 32) [9])، اینسولای چپ[۱۰]، لوبول پس­سری[۱۱]، کرتکس سینگولیت خلفی راست[۱۲]، پرییوز چپ[۱۳]، و ساختارهای زیرقشری پوتامن[۱۴] و هسته­ی دم­دار[۱۵] نشان دادند. این نواحی مغزی با تنظیم هیجانی (بوش، لو، و پوسنر، ۲۰۰۰؛ به نقل از سوئر و همکاران، ۲۰۱۱) رابطه دارند. همچنین، هم لازار و همکاران (۲۰۰۵) و هم هول و همکاران (۲۰۰۸؛ به نقل از سوئر و همکاران، ۲۰۱۱) نشان داده­اند که حضورذهن می ­تواند با افزایش ماده­ی خاکستری که به صورت طولی در نواحی مرکزی مغز امتداد دارد رابطه داشته باشد. این پژوهش­گران دریافتند که همبستگی تراکم ماده­ی خاکستری در شکنج گیجگاهی تحتانی چپ[۱۹] با کارایی فکری، این فرضیه را که آموزش مراقبه تاثیر مثبتی بر تراکم ماده­ی خاکستری در این ناحیه دارد تقویت می­ کند (لاتز، اسلگتر، دان، و دیویدسن، ۲۰۰۸؛ فارب و همکاران، ‌۲۰۰۷؛ به نقل از سوئر و همکاران، ۲۰۱۱). این نتایج نشان می­دهد که توانایی  حضورذهنی که حالت هیجانی را تحت تاثیر قرار می­دهد نه تنها پایه­ عصب­شناختی دارد بلکه آموزش  حضورذهن – بر اساس الگوی انعطاف­پذیری عصبی- در واقع ممکن است ترکیب ساختاری مغز را تحت تاثیر قرار دهد.

 

[۱]. Cave & Sellner

 

[۲]. Ekman, Saron, Senulis & Friesen

 

[۳]. Lutz, Greischar, Rawlings & Ricard

 

[۴]. Taylor & Lyberzen

 

[۵]. Tang & Posne

 

[۶]. Sauer, Lynch, Walach & Kohls

 

[۷]. Anterior Cingulate Cortex

 

[۸]. Subgenual

 

[۹]. Adjacent Ventral

 

[۱۰]. Left Insula

 

[۱۱]. Occipital Lobule

 

[۱۲]. Right Posterior Cingulate Cortex

 

[۱۳]. Right Precuneus

 

[۱۴]. Subcortical Structures of The Putamen

 

[۱۵]. Caudate

 

[۱۶]. Bush & Luu

 

[۱۷]. Lazar


محدودیت­های MBCT

 

با وجود اثربخشی MBCT بر اساس هزینه­ های پایین و میزان موفقیت بالا در کاهش عودهای افسردگی، پژوهش­ها نشان می­دهد که اثربخشی یکسانی در پیشگیری از همه­ی اشکال عود افسردگی ندارد. به عقیده­ی سگال و همکاران (۲۰۰۲) اگرچه MBCT برای بیمارانی با سه دوره یا بیشتر موثر است، برای افرادی که تنها دو دوره­ قبلی داشته اند موثر نیست. میزان عود برای آن­هایی که MBCT دریافت می­ کنند و برای آن­هایی که یکی از درمان­های رایج[۱] (TAU) را دریافت می­ کنند یکسان است. نتایج مشابهی از پژوهش ما و تیزدیل (۲۰۰۴) به دست آمده است.

 

 

ما و تیزدیل (۲۰۰۴) نیز نشان دادند که اگر هنگام شروع افسردگی هیچ رخداد زندگی پیشایندی وجود نداشته باشد، کاهش میزان عود/بازپیدایی در MBCT به حداکثر می­رسد، در حالیکه هیچ تفاوتی بین MBCT و TAU برای افسردگی­هایی که به وسیله­ی رخدادهای معنادار زندگی شروع می­ شود نشان داده نشد. به عبارت دیگر، MBCT در کاهش عود/بازپیدایی مرتبط با نوع خودپیرو و نشخواری الگوهای تفکر منفی که به طور درونی فراخوانده می­شوند موثر است، اما در کاهش عود/بازپیدایی مرتبط با رخدادهای سخت زندگی ناموثر است.

 

 

سگال و همکاران (۲۰۰۲) نشان دادند که MBCT به ویژه برای آن­هایی که در گذشته افسردگی داشته اند اما در هنگام شروع برنامه­ی  MBCT نسبتاٌ بهبود یافته­اند طراحی شده است. بنابراین، MBCT بیمارانی را که افسردگی حاد دارند هدف قرار نمی­دهد زیرا تمرکز ضعیف و تفکر منفی شدیدتر در میان این بیماران توجه و تمرکزشان را که مستم رشد مهارت­ های بنیادین MBCT است تحت تاثیر قرار خواهد داد. برعکس، بر اساس یافته­ های پژوهش کنی و ویلیامز (۲۰۰۷)، اغلب شرکت­کنندگان در MBCT که افسردگی شدید دارند در نمرات افسردگی­شان بهبودی نشان دادند. با این حال، حتی اگر شرکت­کنندگان شدیداٌ افسرده بودند، باید تشخیص­شان صرفاٌ افسردگی اساسی بود نه اختلال عاطفی. آن­هایی که واجد شرایط برای شرکت در آن پژوهش بودند نیز اگر تشخیص­شان افسردگی اساسی بود مستم داشتن سه دوره یا بیشتر بودند. در واقع این دو ملاک کاربرد دامنه­ی نتایج در این پژوهش را محدود می­کرد. بنابراین، اثربخشی MBCT در بیماران افسرده­ی حاد هنوز قطعی نیست.

 

به عقیده­ی کوئلهو، کنتر، و ارنست[۲] (۲۰۰۷)، پژوهش در موردMBCT  در مراحل مقدماتی­اش می­باشد و تلاش برای ترسیم نتیجه ­گیری­های قطعی در مورد اثربخشی­اش هنوز زود است. در مورد نقش منحصر به فرد مراقبه­ی حضورذهن در پیامد MBCT” پژوهش کافی وجود ندارد (لاو مک­مین، ۲۰۰۵). نقشی که حضورذهن در MBCT برای پیشگیری از عود/بازپیدایی افسردگی بازی می­ کند و اثربخشی واقعی­اش هنوز قطعی نیست. پژوهش بیشتری برای تایید اثربخشی و کارآمدی MBCT لازم است؛ برای مثال، آیا MBCT نسبت به مددکاری اجتماعی فردی و یا تجویز دارو به منابع کمتری نیاز دارد (کوئلهو و همکاران، ۲۰۰۷).

 

۲-۳۰- درمان شناختی رفتاری

 

اولین رویکرد درمان مستقلی که منجر به پایه گذاری درمان شناختی رفتاری[۴] گردید، درمان عقلانی – هیجانی[۵] بود که توسط دکتر آلبرت آلیس[۶] بنیان گذاشته شد. اواسط دهه ۱۹۵۰، آلیس در واکنش به طبیعت ناکارآمد روانکاوی رویکرد خود را توسعه داد. ریشه‌های فلسفی RET به گروهی از فلاسفه یونان باز می‌گردد، ازجمله اپیکتتوس و مار اورلیوس. اپیکتتوس در رساله‌ای نوشت: انسان‌ها توسط چیزها آشفته و پریشان نمی‌شوند، بلکه با برداشت و باوری که از آن‌ ها می‌گیرند چنین می‌شوند. روان‌درمانگر مدرنی که بیشترین تلاش را در پیشرفت RET داشت آلفرد آدلر بود (روانشناسی فردی را ایجاد نمود). آدلر که یک نئوفرویدی است اظهار داشت: من معتقدم که رفتار یک فرد از ایده‌های او سرچشمه می‌گیرد.

 

آلیس مدل ABC را به وجود آورد و آن را همگانی نمود و بعداً نام آن را به رویکرد ABCDE تغییر داد. در دهه ۱۹۹۰ آلیس رویکرد خود را به رفتار درمانی عقلانی – هیجانی تغییر نام داد. در سالهای ۱۹۶۰ دکتر آرون بک رویکرد خود را با نام درمان شناختی به وجود آورد. راهکار بک به دلیل راهبرد درمانی موثری که در افسردگی دارد شناخته می‌شود. در دهه ۱۹۶۰ دکتر مکسی مالتس بی. (ازشاگردان آلیس) درمان عقلی رفتاری را مورد توسعه قرار داد. دیگر نظریه پردازان و پزشکان تأثیر گذار عبارت‌اند از مایکل ماهونی، دونالد میشن بام و دیوید برنز. دکتر دیوید برنز توسط کتاب پرفروش خود به نام حال خوب[۷]» در دهۀ ۱۹۸۰، CBT را به زبان ساده برای همه قابل درک نمود (انجمن ملی درمانگران شناختی رفتاری[۸]، ۲۰۰۸).

 

۲-۳۱- پیدایش CBT

 

درمان شناختی – رفتاری یک دسته بندی عمومی از روان درمانی است. درمان شناختی[۹] یا درمان شناختی – رفتاری توسط آرون تی بک درسال ۱۹۶۰ در زمانیکه در دانشگاه پنسیلوانیا یک روانپزشک بود پایه گذاری گردید. دکتر بک با بهره گرفتن از مطالعات و تمرینات روانکاوی آزمایشات متعددی را در راستای آزمایش مفاهیم روانکاوانه افسردگی طراحی و به انجام رساند. در حالیکه انتظار می‌رفت تحقیقات، این مفاهیم پایه‌ای را تأیید کنند، رسیدن او به نتایج مع و مخالف او را شگفت زده کرد.

 

[۱]. Treatment As Usual

 

[۲]. Coelho, Canter & Ernest

 

[۳]. Lau & McMain

 

[۴].Cognitive Behavioral Therapy (CBT)

 

[۵].Rational Emotional Therapy (RET)


درمان شناختی رفتاری در بیماری‌های مزمن

 

مداخلات روان شناختی بالینی در سلامت به ۲ منظور به کار‌ می‌روند: الف) تسهیل تغییر رفتار مناسب. ب) کمک به افراد تا با مقتضیات خاصی که آن‌ ها به خصوص در نتیجه بیماری یا عوامل مربوط به درمان با آن روبه رو هستند، مقابله و سازگاری نمایند. انواعی از درمان‌های روان شناختی برای بیماران دچار بیماری‌های مزمن مورد استفاده قرار گرفته است. درمان شناختی رفتاری، درمان‌های وجودی و معنا درمانی، درمان‌های انسان گرایانه، مداخلات خود یاری و گروهای حمایت و درمان روان پویشی بیانی و حمایتی مهم‌ترین این درمان‌ها بوده‌اند. در این میان، کاربرد درمان شناختی رفتاری در زمینه کار با بیماری‌های مزمن پر آوازه‌تر از سایر رویکردهای درمانی است. علت این موضوع غنای پژوهشی این رویکرد به خصوص پژوهش‌های کارآیی و اثر بخش، دارا بودن دستورالعمل روشن و دردسترس، مقرون به صرفه بودن از لحاظ زمان و هزینه و مهم‌تر از همه مقبولیت بیشتر این رویکرد درمانی برای متخصصان بالینی و بیماران آنهاست. شواهدی گسترده‌ای وجود دارد که نشان‌ می‌دهند. درمان شناختی رفتاری را‌ می‌توان متناسب با نیازهای فردی بیماران مبتلا به بیماری‌های مزمن به منظور تسکین آشفتگی هیجانی، بهبود رفتارهای مرتبط با سلامت و ارتقای کیفیت زندگی و سلامت به کاربرد (آیرز[۱]، و همکاران، ۲۰۰۷).

 

 

۲-۳۳- یک مفهوم جدید از روانشناسی: افکار خودکار

 

بک متوجه شد که بیماران افسرده جریان‌هایی از افکار منفی را تجربه کرده‌اند که به نظر می‌رسد به صورت خود به خود بوجود می‌آیند. او این شناخت‌ها را (افکارخودکار) نامید. او متوجه شد افکار خودکار بیماران در سه حالت خلاصه می‌شود، بیماران نظرات منفی درباره خودشان، دنیا و آینده داشتند. (موسسۀ تحقیقاتی بک،۲۰۱۳).

 

۲-۳۴- یک رویکرد بالینی جدید

 

دکتر بک شروع به کمک کردن به بیماران برای شناسایی و ارزیابی افکار خودکار نمود. او دریافت با چنین کاری بیماران توانستند واقع بینانه‌تر فکر کنند. در نتیجه آن‌ ها از نظر احساسی حس بهتری پیدا کردند و توانستند رفتار موثرتری داشته باشند. وقتیکه بیماران عقاید اساسی و زمینه‌ای خود را دربارۀ خود، دنیایشان و مردمان دیگر تغییر دادند، درمان به نتایج طولانی مدتی در تغییرات دست یافت. دکتر بک این راهکار را درمان شناختی نامید؛ که همچنین با نام درمان شناختی رفتاری نیز شناخته می‌شود.

 

 

دراین سال‌ها درمان شناختی از زمان معرفی، مورد مطالعات زیادی قرار گرفته و در درمان طیف گسترده‌ای از اختلالات، مؤثر واقع شده است. بیش از ۵۰۰ مورد مطالعه نشان دهندۀ اثر بخشی آن در اختلالات و مشکلات پزشکی با مولفه‌های روانی بوده است. امروزه تحقیقات دربارۀ درمان‌های شناختی در راستای جلوگیری از خودکشی، اسکیزوفرنیا و دیگر آسیب‌های روانی ادامه دارد. (موسسۀ تحقیقاتی بک،۲۰۱۳)

 

شناخت درمانی توسط آرون تی. بک به عنوان درمانی دارای ساختار کوتاه‌مدت و متمرکز بر حل مشکلات جاری و تغییر تفکر و رفتار ناکارآمد شکل گرفت (بک،۱۹۶۴). از آن زمان به بعد بک و دیگران این روش درمان را برای استفاده در گسترۀ متنوعی از اختلالات روانی و جمعیت‌های مختلف منطبق کرده‌اند (فری‌من و داتیلیو،۱۹۹۲). این انطباق‌ها تمرکز، فن‌آوری و طول درمان را تغییر داده‌اند ولی فرض‌های نظری مربوط به

 

شناخت درمانی همچنان ثابت باقی‌مانده‌اند به طور خلاصه مدل شناختی می‌گوید که تفکر تعریف شده یا ناکارآمد (که روی خُلق و رفتار بیمار تأثیر می‌گذارد) وجه مشترک تمامی آشفتگی‌های روان‌شناختی است. ارزشیابی واقع‌بینانه و تغییر واقع‌گرایانه تفکر منجر به بهبود خلق و رفتار می‌شود. بهبود پایدار یا تغییر باورهای ناکارآمد زیربنایی بیمار حاصل می‌شود. معمولأ بدنبال یک حادثه تأثرآور یا یک موقعیت یا رویداد دشوار در مسیر زندگی یک فرد، در قسمت‌های مختلف ذهن وی تغییراتی ایجاد خواهد شد. CBT یک رویداد را به قسمت‌های کوچک‌تری تقسیم می‌کند تا غلبه بر آن ساده‌تر گردد. این بخش‌ها عبارت‌اند از:

 

 

 

 

  • فکر
  • احساسات
  • احساسات فیزیکی
  • طرز بر خورد با مشکل

هرکدام از موارد فوق می‌تواند بر دیگر بخش‌ها تاثیرگذار باشد. در هر موقعیتی نحوۀ تفکر فرد می‌تواند مفید و یا غیر مفید باشد (کالج سلطنتی روانپزشکان[۲]،۲۰۰۹).

 

در چنین موقعیت‌هایی رفتارهای مضر و غیر مفید می‌توانند وارد یک دورتسلسل معیوب، آزار دهنده و بیمارگونه گردند. اگر فردی مداوماً از این سیکل معیوب در حل مسائل زندگی استفاده نمائید این امر موجب شکل‌گیری افکاری منفی وغیر واقعی در مورد خود و پیرامونش می‌گردد. در نتیجه فرد دچار اضطراب، دلمردگی وافسردگی طولانی مدت خواهد گردید. درمان شناختی رفتاری به فرد کمک می‌کند تا این سیکل معیوب را شکسته و با بهره گرفتن از روش‌های سالم و مفید به حل مسائل و مشکلات زندگی خود بپردازد (اوتیس،۲۰۰۷).

 

 

 

 

 

 
   

در واقع می‌توان گفت که رابطۀ بین افکار، احساسات و رفتارهای فرد یک رابطۀ صرفاً خطی نیست و در بسیاری از موارد مانندیک چرخه عمل می‌کند؛ به عبارت دیگر افکار فرد باعث شکل‌گیری احساس و نهایتاً رفتار شده و در بسیاری از موارد پیامدهای این رفتار نیز افکار اولیه را تأیید و تحکیم می‌کند. شکل زیر این چرخه را به صورت ساده‌ای نشان می‌دهد. (موتابی و فتی، ۱۳۹۰)

 

شکل ۲-۲. چرخۀ فکر، احساس، رفتار

 

 

 

انواع متنوعی از درمان‌های شناختی- رفتاری توسط نظریه پردازان بزرگِ دیگر معرفی شده‌اند که از آن میان درمان منطقی– هیجانی توسط آلبرت آلیس[۳] (آلیس،۱۹۶۹)، تغییر شناختی رفتاری توسط دونالد مایکن بام[۴] و درمان چند وجهی آرنولد لازاروس[۵] را می‌توان نام برد. مرور تاریخی این حوزه، توصیفی غنی از چگونگی شکل‌گیری و رشد جریان‌های مختلف شناخت‌درمانی فراهم می‌آورد (هولون[۶] و بک،۱۹۹۳).

 

در این پژوهش تاکید بر شناخت درمانی آنگونه که توسط آرون بک تدوین و پالایش گردیده است می‌باشد. وجه ممیزه این نوع شناخت درمانی این است که این روش یک نظام روان‌درمانی است که مبتنی بر یک نظریۀ وحدت یافته در حوزۀ شخصیت و آسیب شناسی روانی بوده و پشتوانه‌ای از شواهد تجربی اساسی دارد این روش هم چنین مشتمل بر یک درمان کاربردی و عملی با حوزۀ کاربرد وسیع است که داده‌های تجربی از آن حمایت کرده‌اند و بر گرفته از نظریۀ علمی مربوطه است.

 

از سال ۱۹۷۷ که نخستین مطالعۀ پیامدی به چاپ رسید (راش[۷]، بک، کوواکس[۸] و هولون،۱۹۷۷) تا کنون شناخت‌درمانی به طور گسترده مورد آزمون قرار گرفته است. مطالعات کنترل شده اثر بخشی آن را در درمان اختلال افسردگی عمده (دابسون[۹]،۱۹۸۹)، اختلال اضطراب منتشر (باتلر[۱۰]، فنل[۱۱]، رابسون[۱۲] و گلدر[۱۳]،۱۹۹۱)، اختلال وحشت‌زدگی (بارلو[۱۴]، کرسک[۱۵]، کرنی[۱۶] و کلوسکو[۱۷]، ۱۹۸۹)، ترس اجتماعی، سوء مصرف مواد (وودی[۱۸] و دیگران،۱۹۸۳)، اختلال خوردن (آگراس[۱۹] و همکاران،۱۹۹۲) و افسردگی منجر به بستری شدن (تاس[۲۰]، باولر[۲۱] و هاردن،۱۹۹۱) نشان داده‌اند.

 

ک‌بای (۱۹۹۴) اثر درمان شناختی – رفتاری را بر گروهی از ن با سندرم پیش از قاعدگی مورد بررسی قرار داد و اثر بخشی آن را با یک گروه لیست انتظار و گروهی دیگر که درمان غیر اختصاصی دریافت کرده بودند، مقایسه کرد. پس از درمان و نه ماه پیگیری پس از آن، سندرم پیش از قاعدگی در گروهی که درمان شناختی رفتاری دریافت کرده بودند، نسبت به دو گروه دیگر کاهش معنی داری داشت، اما گروه لیست انتظار و گروه کنترل در هیچ زمانی از آزمون تفاوت معنی‌داری نداشتند.

 

کریستنسن[۲۲] (۱۹۹۵) کارآمدی درمان شناختی- رفتاری را در درمان اختلال پیش از قاعدگی با درمان متمرکز بر آگاهی بخشی[۲۳] مورد مقایسه قرار دادند و به این نتیجه رسیدند که هر دو روش به طور معنی داری در کاهش علائم اختلال مؤثر است. بلیک[۲۴] و همکاران (۱۹۹۸) تأثیر شناخت درمانی را بر سندرم پیش از قاعدگی از طریق مقایسه با گروه کنترل و لیست انتظار مورد بررسی قرار دادند، عملکرد اجتماعی و روانشناختی آزمودنی‌ها در هنگام ورود به مطالعه، دو ماه پس از مطالعه و در پایان دورۀ درمان مورد ارزیابی قرار گرفت و مشخص شد که درمان شناختی مؤثر بوده و علائم پیش از قاعدگی در گروه آزمایش نسبت به گروه کنترل بهبود معنی داری داشته است. در مطالعۀ هانتر[۲۵] و همکاران (۲۰۰۲) که اثر بخشی درمان شناختی-رفتاری، دارو درمانی (فلوکستین[۲۶]) و ترکیب این دو درمان بر بهبود سندرم پیش از قاعدگی با یکدیگر مورد مقایسه قرار گرفت، ۶ ماه پس از درمان، بهبود قابل توجهی در هر سه گروه رخ داد، اما دارو درمانی با بهبود سریع تری همراه بود. یک سال پس از درمان، افرادی که تحت درمان شناختی – رفتاری قرار گرفته بودند، بهبود علائم را بیشتر حفظ کردند. ترکیب این دو درمان تأثیر بیشتری نداشت. (اُشر، ۲۰۰۲) در یک مطالعۀ کنترل شدۀ تصادفی، درمان روان شناختی زن محور با ترکیب درمان شناختی – رفتاری و روایت درمانی را بر گروهی از ن با نشانگان متوسط تا شدید قبل از قاعدگی به کار بردند و تأثیر آن را با داروهای بازدارنده باز جذب سروتونین[۲۷] (فلوکستین) مورد مقایسه قرار دادند، نتایج مطالعۀ آنان نشان داد که این درمان، پس از یک دوره ۶ ماهه به اندازه فلوکستین در کاهش سندرم پیش از قاعدگی مؤثر بوده و پس از یک سال پیگیری، از فلوکستین مؤثرتر بوده است. تأثیر این درمان در بهبود علائم پیش از قاعدگی هنوز به طور وسیعی مورد مطالعه قرار نگرفته است.

 

مبینی (۱۳۸۴) در یک مطالعه نیمه آزمایشی، اثر بخشی کاربرد شناخت درمانی را در بهبود سندرم پیش از قاعدگی مورد مطالعه قرار داد و به این نتیجه رسید که شناخت درمانی منجر به کاهش نگرش‌های منفی نسبت به قاعدگی و کاهش علائم روانی سندرم پیش از قاعدگی می‌شود، اما در کاهش علائم جسمانی تأثیری ندارد.

 

مطالعۀ تقی زاده و همکاران (۱۳۸۸) نشان داد که با انجام مشاورۀ گروهی، شدت کلی نشانگان، علائم جسمانی، اضطراب، حساسیت در روابط بین فردی و پرخاشگری مرتبط به اختلال پیش از قاعدگی به طور معناداری کاهش می‌یابد و تنها در بُعد افسردگی کاهش معناداری مشاهده نشد.

 

 

 

[۱] . Ayers

 

[۲]. Royal College of Psychiatrists

 

[۳].Albert Ellis

 

[۴].Donald Meichenbaum

 

[۵].Arnold Lazarus

 

[۶].Hollon

 

[۷].Rush

 

[۸].Kovacs

 

[۹].Dobson

 

[۱۰].Butler

 

[۱۱].Fennell

 

[۱۲].Robson

 

[۱۳].Gelder

 

[۱۴].Barlow

 

[۱۵].Craske

 

[۱۶]. Cerney

 

[۱۷].Klosko

 

[۱۸].Woody

 

[۱۹].Agras

 

[۲۰].Thase

 

[۲۱].Bowler

 

[۲۲].Christensen


افکار خودکار[۱]

 

در متون شناخت درمانی، به نظر می‌رسد، شناسایی افکار خودکار و تغییر خطاهای شناختی بالقوه آسان‌تر باشند. به افکاری که ناخودآگاه و بدون تلاش و اکثراً به طور بازتابشی ظاهر می‌شوند، افکار خودکار اطلاق می‌شود و گویی ظاهر شدن آن‌ ها از پیش تعیین شده است. به عبارت دقیق‌تر، ممکن است بیماران به طور هوشیارانه از افکارشان آگاه نباشند. به نظر می‌رسد، افکار خودکار مرتباً ظاهر می‌شوند و پیوسته به صورت گفتگوی فرایندهای تفکر مرتبط با شرایط یا رویدادهای محیطی خاص رخ می‌دهند. افکار خودکار مانند باورهای هسته‌ای و باورهای واسطه‌ای ممکن است واقعی باشد یا نباشند. وقتی به طور واقعی تحریف شوند، به صورت خطاهای شناختی در می‌آیند (اوتیس،۲۰۰۷).

 

بک و راش[۲] (۱۹۷۹) بیان کرده‌اند که افراد افسرده گرایش به افکار اتوماتیک منفی[۳] یا خودگویی‌های منفی دارند که این افکار می‌تواند در مورد خود، جهان و یا آینده‌شان باشد (مثلث شناختی[۴]).

 

 

 

دانلود مقاله و پایان نامه

 

  • دیدگاه بدبینانه در مورد خود: این دیدگاه‌ها مربوط به ارزیابی شخصی افراد از خودشان می‌باشد (من شخص دوست داشتنی نیستم).
  • دیدگاه‌های بدبینانه در مورد دنیا: این دیدگاه اشاره به احساسات شخصی افراد از ناتوان بودن در مقابله با تقاضاهای محیطی دارد (نمی‌توانم با تقاضاهایی که از من می‌شود مقابله کنم)، این دیدگاه‌ها مفاهیم کلی دنیا را منعکس نمی‌کنند (برای مثال حالت محیطی را) اما وماً به طور مستقیم شخص را در بر می‌گیرند (این شغل خیلی با من هم‌خوان است).
  • دیدگاه‌های بدبینانه در مورد آینده: اعتقاداتی راجع به اوضاع منفی آینده هستند، این‌که اوضاع در جهت بهتر شدن و علاقه مجدد به رویدادهای ذهنی تغییر نخواهد کرد (من هرگز نخواهم توانست این کار را انجام دهم)، (به نقل از کریگ‌هد[۵] و همکاران، ۲۰۰۸).

 

 

شکل ۲-۳. مثلث شناختی

 

 

 

۲-۳۶- خطاهای شناختی[۶]

 

در این خطا، فرد خود را بی جهت مسئول حادثه‌ای قلمداد می‌کند که به هیچ وجه امکان کنترل آن را نداشته است. وقتی مادری از آموزگار پسرش شنید که او در مدرسه خوب درس نمی‌خواند با خود گفت این نشان می‌دهد که من مادر بدی هستم و چه بهتر که این مادر علل واقعی درس نخواندن فرزندش را می‌جست تا او را کمک کند. شخصی سازی منجر به احساس گناه، خجالت و ناشایسته بودن می‌شود. بعضی‌ها هم عکس این کار را می‌کنند و سایرین و یا شرایط را علت مسائل خود تلقی می‌کنند و توجه ندارند که ممکن است خود در ایجاد گرفتاری سهمی داشته باشند علت زندگی شویی بد من این است که همسرم منطقی نیست. سرزنش به خاطر ایجاد رنجش اغلب مؤثر واقع نمی‌شود.

 

بسیاری از افراد در سیر تفکر خود به دلیل عدم آشنایی با اصول تفکر منطقی و صحیح، ناخواسته دچار خطای شناختی می‌شوند. عدم اطلاع از خطاهای شناختی ورطه‌ای بسیار خطرناک و سهمگین است. شاید بسیاری از گرفتاری‌های مردم به دلیل آلوده بودن افکارشان به این نوع خطاها باشد. به نظر می‌رسد افسردگی، بی قراری، رقابت‌های ناصحیح، خشونت، پرخاشگری و بسیاری از رفتارهای غیر عادی ما بی ارتباط با خطاهای شناختی نباشند. آلبرت آلیس روانشناس معروف این خطاها را شناسایی و در قالب ده خطای شناختی معرفی نموده است. (موتابی، فتی،۱۳۹۰)

 

انسان‌هایی که تفکر غیر منطقی دارند و یا خطاهای شناختی در افکارشان هویدا است، در بسیاری از موارد اطلاع چندانی از این خطاها ندارند. شاید عدم اطلاع، باعث آلودگی این افکار با خطاهای شناختی می‌شوند.

 

در زیر به بعضی از خطاهای شناختی اشاره شده است:

 

۲-۳۷- تفکر همه یا هیچ

 

در این نوع افکار قانون همه یا هیچ حاکم است. فرد یک رفتار، فکر، موفقیت، پدیده یا موضوع را کلاً سفید یا سیاه می‌بیند. هر چیز کمتر از کامل، شکست بی چون و چراست. عدم قناعت به مقدار و یا بخشی از یک کار، یک فعالیت و یا یک امتیاز، آن‌ ها را از مزایای آن امر محروم می‌کند. به طور مثال عده ای این نوع تفکر را دارند که یا باید فلان ماشین را داشته باشند یا اصلاً هیچ ماشینی را نمی‌خواهند. این نوع تفکر در بسیاری از قسمت‌های زندگی دیده می‌شود. در مثالی دیگر مدرس دانشگاه بیان می‌دارد که اگر این تعداد دانشجو بود و با این شرایط به طور مثال من این درس را خواهم داد. در مثال دیگر خانمی که رژیم لاغری گرفته بود، پس از خوردن یک قاشق بستنی گفت: برنامه لاغری من دود شد و به هوا رفت. با این طرز تلقی به قدری ناراحت شد که یک ظرف بزرگ بستنی را تا به آخر نوش جان کرد. (موتابی، فتی،۱۳۹۰)

 

۲-۳۷- تعمیم مبالغه آمیز

 

افرادی که این نوع خطا را در افکار دارند حقایق زندگی را پررنگ تر از مقدار واقعی آن می‌بینند. شدت و مقدار واقعی خیلی کمتر از مقدار و شدتی است که در ذهن فرد قرار دارد. فردی که دچار این خطای شناختی است، هر حادثه منفی و از جمله یک ناکامی شغلی را شکستی تمام عیار و تمام نشدنی تلقی می‌کند و آن را با کلماتی چون هرگز و همیشه توصیف می‌کند. فروشنده دوره گرد افسرده ای که فروش خوبی نداشته و در حال رانندگی پرنده ای به شیشه اتومبیلش خورده بود گفت: چه بد شانس هستم، پرنده‌ها همیشه به شیشه اتومبیل من می‌خورند. شاید بتوان این طور بیان کرد که این افراد به دلیل مبالغه در بخشی از افکار، نمی‌توانند جوانب مثبت زندگی را ببینند. شاید در مثال ذکر شده بتوان این طور بیان کرد که این فروشنده دوره گرد ازخیلی مواهب که دارد غافل است و این که او ماشینی دارد که خیلی از فروشندگان دیگر ندارند. (برنز[۷]،۱۹۸۰).

 

 

 

۲-۳۸- فیلتر ذهنی

 

افرادی که دارای این نوع افکار هستند تحت تأثیر یک حادثه منفی همه واقعیت را تار می‌بینند. به جزیی از یک حادثه منفی توجه می‌کنند و بقیه را فراموش می‌کنند. عدم توانایی در دیدن بخش‌های مهم‌تر این حوادث، عاملی است که ذهن ما را درگیر می‌کند. شبیه چکیدن یک قطره جوهر که بشکه آبی را کدر می‌کند. به مثالی توجه کنید: به خاطر طرز برخورد شایسته خود با همکاران اداره، از طرف رئیس اداره تشویق می‌شوید، اما در این میان و در حین دریافت جایزه یکی از همکاران کلمه ای نه چندان جدی در مقام انتقاد به شما می‌گوید. روزهای طولانی در حالی که همه گفته‌های مثبت و مراسم با ارزش تشویق را فراموش می‌کنید، تحت تأثیر این انتقاد بسیار جزئی یک همکار، رنج می‌برید. (موتابی، فتی،۱۳۹۰)

 

۲-۳۹- بی توجهی به امر مثبت

 

افرادی که دارای این نوع تفکر غیر منطقی هستند، توجه زیاد و با ارزشی به جنبه‌های مثبت زندگی خود ندارند و همیشه نکات مثبت را برای خود بی اهمیت جلوه می‌دهند. با بی ارزش شمردن تجربه‌های مثبت، اصرار بر مهم نبودن آن‌ ها دارند. کارهای خوب خود را بی اهمیت می‌خوانند، معتقدند که هر کسی می‌تواند این کار را انجام دهد. بی توجهی به امر مثبت شادی زندگی را می‌گیرد و شما را به احساس ناشایسته بودن سوق می‌دهد. به طور مثال نگهبان ساختمان تجاری با تیز هوشی موفق به شناسایی یکی از سه سارقی شده بود که در هفته قبل از یکی از مغازه‌های این ساختمان ی کرده بودند. مسئول ساختمان ضمن قدردانی از نگهبان که بعد از چند روز موفق به کشف این گره شده بود از نگهبان خواست که یکی از روزهای هفته زمانی را مشخص کند که در جلسه ای با حضور افراد و مالکین ساختمان از زحمات وی قدردانی شود. نگهبان امروز و فردا کرده و یکسره می‌گفت کار مهمی نکرده‌ام و از تعیین وقت سرباز می‌زد. (موتابی، فتی،۱۳۹۰)

 

۲-۴۰- نتیجه گیری شتابزده

 

بی آنکه زمینه محکمی وجود داشته باشد شتابزده نتیجه‌گیری می‌کنید. ذهن خوانی: بدون بررسی کافی نتیجه می‌گیرید که کسی در مورد شما منفی فکر می‌کند. پیشگویی: پیش بینی می‌کنید که اوضاع بر خلاف میل شما در جریان خواهد بود. بدون هر گونه بررسی می‌گویید. آبرویم خواهد رفت، از عهده انجام این کار برنخواهم آمد» و اگر افسرده باشید ممکن است به خود بگویید آ هرگز بهبود نخواهم یافت».

 

۲-۴۱- درشت نمایی

 

از یک سو در باره اهمیت مسائل و شدت اشتباهات خود مبالغه می‌کند و از سوی دیگر، اهمیت جنبه‌های مثبت زندگی را کمتر از آنچه هست برآورد می‌کند. به دلیل اعتماد به نفس پایین، این افراد چون خود را نسبت به دیگران دست کم می‌گیرند، در صورت انجام کاری خطا، این اشتباه خود را خیلی پررنگ تر از حد و حدود واقعی آن اشتباه می‌بیند. به طور مثال شخصی دوست قدیمی خود را می‌بیند و به او سلام می‌گوید، دوست قدیمی مانند همیشه سلام او را به گرمی جواب نمی‌دهد. او از این مسئله ناراحت می‌شود و این واقعه را برای خود فاجعه تلقی می‌کند. این درحالی است که شاید دلایل مختلفی برای سرد برخورد کردن وجود داشته باشد. از طرفی این قدر هم مهم نباشد ولی ساعت‌ها این مسئله ذهن فرد را درگیر خود می‌کند. (موتابی، فتی،۱۳۹۰)

 

۲-۴۲- استدلال احساسی

 

افرادی که دارای استدلال احساسی هستند فکر می‌کنند که احساسات منفی ما وماً منعکس کننده واقعیت‌ها هستند. این نوع استدلال احساسی ما را از بسیاری واقعیت‌ها دور نگه می‌دارد. به طور مثال: از سوار شدن در هواپیما وحشت دارم، چون پرواز با هواپیما بسیار خطرناک است». یا احساس گناه می‌کنم پس باید آدم بدی باشم». یا خشمگین هستم، پس معلوم می‌شود با من منصفانه برخورد نشده است.» یا چون احساس حقارت می‌کنم، معنایش این است که فرد درجه دومی هستم. یا احساس نومیدی می‌کنم، پس حتماً باید نومید باشم. (برنز،۱۹۸۰)

 

۲-۴۳- بایدها

 

انتظار دارید که اوضاع آن طور باشد که شما می‌خواهید و انتظار دارید. همیشه این انتظار محقق نمی‌شود و یا با درصد کمتری محقق می‌شود. به طور مثال نوازنده بسیار خوبی پس از نواختن یک قطعه دشوار پیانو با خود گفت: نباید اینهمه اشتباه می‌کردم». آنقدر تحت تأثیر این عبارت قرار گرفت که چند روز متوالی حال و روز بدی داشت. انواع و اقسام کلماتی که باید» را به شکلی تداعی می‌کنند، همین روحیه را ایجاد می‌نمایند. آن دسته از عبارت‌های باید» دار که بر ضد شما به کار برده می‌شوند، به احساس تقصیر و نومیدی منجر می‌گردند. اما همین باورها، اگر متوجه سایرین و یا جهان به طور کلی شود منجر به خشم و دلسردی می‌گردد نباید این قدر سمج باشد. خیلی‌ها می‌خواهند با باید» ها و نباید» ها به خود انگیزه بدهند. نباید آن شیرینی را بخورم. این نوع فکر اغلب بی تأثیر است زیرا باید» ها تولید تمردد می‌کنند و اشخاص تشویق می‌شوند که درست برعکس آن را انجام دهند.

 

۲-۴۴- برچسب زدن

 

برچسب زدن شکل حاد تفکر همه یا هیچ چیز است. به جای اینکه بگویید اشتباه کردم». به خود برچسب منفی می‌زنید: من بازنده هستم». گاه هم اشخاص به خود برچسب احمق» یا شکست خورده» و غیره می‌زنند. برچسب زدن غیر منطقی است، زیرا شما با کاری که می‌کنید، تفاوت دارید. انسان وجود خارجی دارد اما بازنده و احمق به این شکل وجود ندارد. این برچسب‌ها تجربه‌های بی فایده ای هستند که منجر به خشم، اضطراب، دلسردی و کمی عزت نفس می‌شوند. گاه برچسب متوجه دیگران است. وقتی کسی در مخالفت با نظرات شما حرفی می‌زند ممکن است او را متکبر بنامید. بعد احساس می‌کنید مشکل به جای رفتار یا اندیشه بر سرشخصیت یا جوهر و ذات او است. در نتیجه او را به کلی بد قلمداد می‌کنید و در این شرایط فضای مناسبی برای ارتباط سازنده ایجاد نمی‌شود. (برنز،۱۹۸۰)

 

۲-۴۵- شخصی سازی و سرزنش

 

در این خطا، فرد خود را بی جهت مسئول حادثه ای قلمداد می‌کند که به هیچ وجه امکان کنترل آن را نداشته است. وقتی زنی از آموزگار پسرش شنید که او در مدرسه خوب درس نمی‌خواند با خود گفت این نشان می‌دهد که من مادر بدی هستم و چه بهتر که این مادر علل واقعی درس نخواندن فرزندش را می‌جست تا او را کمک کند. شخصی سازی منجر به احساس گناه، خجالت و ناشایسته بودن می‌شود. بعضی‌ها هم عکس این کار را می‌کنند و سایرین و یا شرایط را علت مسائل خود تلقی می‌کنند و توجه ندارند که ممکن است خود در ایجاد گرفتاری سهمی داشته باشند علت زندگی شویی بد من این است که همسرم منطقی نیست. سرزنش به خاطر ایجاد رنجش اغلب مؤثر واقع نمی‌شود. (برنز،۱۹۸۰).

 

[۱].Automatic thoughts

 

[۲].Beck & Rush

 

[۳].Negative Automatic Thought

 

[۴].Cognitive Triad

 

[۵]. Craighead

 

[۶].cognitive distortions

 

[۷].Burns


پیشگیری و سالمزیستی

 

گرچه به­ویژه درباره حرفه­های بهداشت روانی صحیح است که بگوییم یک مثقال پیشگیری بهتر از یک­کیلو درمان است”، اما حقیقت این است که تا همین اواخر به پیشگیری در این­گونه حرفه­ها و از­جمله حرفه­های بهداشت روانی کمی بیشتر از ادعا اهمیت داده می­شد. در­هر­حال، نسل­های اخیر شاهد دنبال­کردن سالمزیستی توسط میلیون­ها آمریکایی در حد یک شوق انقلابی بوده ­اند. در رشته بهداشت روانی، شاهد افزایش قابل توجه گزارش­های مربوط به فعالیت­ها و تحقیقات پیشگیری و آثار تخصصی متناسب برای مشاوران هستیم.

 

 

الگوی پیشگیری مورد استفاده مشاوران و سایر بهداشت­کاران روانی، تا حد زیادی همان الگوی پیشگیری مورد استفاده در روانشناسی است که آن هم به نوبه خود از رشته بهداشت عمومی گرفته شده است. در این چارچوب، چنین مقرر شد که برنامه ­های پیشگیری در صورتی موفق خواهند بود که (الف) مربوط به آن دسته از درد­ها و آسیب­های اجتماعی باشد که می ­تواند عواقب فاجعه­آمیز داشته باشد؛ (ب) به آسیب­هایی مربوط باشد که شمار کثیری از مردم جامعه را تهدید می­ کند؛ (ج) مربوط به این آسیب­ها قبل از بروز آن­ها باشد؛ (د) جمعیت کثیری را ترجیحاً با اجبار یا ممنوعیت نجات دهد؛ و (ه) خصوصیاتی را مشخص کند که اشخاص یا گروه­ها را در خطر” قرار می­دهد (گیبسون و میشل؛ ترجمه ثنائی و همکاران، ۱۳۸۶).

 

پیشگیری را می­توان تلاشی دانست که در صدد اجتناب از وقوع امور نامطلوب است. با این تعریف، پیشگیری را با سه سطح اولین، دومین و سومین مشخص می­ کنند. پیشگیری اولین مربوط است به برنامه ­های هدفمند برای گروه­های خاص و نسبتاً بزرگی از مردم است که در حال حاضر دچار اختلال نیستند، با این هدف که آنها را از دچار­شدن به اختلال دور نگه داریم. مشخصه تلاش­های پیشگیری دومین، سعی در تشخیص و مداخله مشاوره­ای درباره اشخاصی است که دچار مراحل اولیه اختلال شده اند، چون بدیهی است که درمان در مراحل اولیه مؤثرتر از بعد­ها­ست که اختلال قویاً ریشه کرده باشد. پیشگیری سومین فقط به این معنا پیشگیرانه است که سعی می­ کند از پیشرفت اختلال پیشگیری کند، اثرات آن را کاهش دهد و فرد آسیب­دیده را توانبخشی کند (گیبسون و میشل؛ ترجمه ثنائی و همکاران، ۱۳۸۶).

 

با وجود اینکه پیشگیری تلاشی است برای اجتناب از عوامل نامطلوب، ما می­دانیم که اولویت پیشگیری در هر جامعه­ای عبارت است از پیشگیری از آنچه که زندگی یا زندگی سالم را تهدید می­ کند. پیشگیری در حیطه بهداشت جسمی را همواره عموم و حرفه­های پزشکی به عنوان با­ارزش­ترین روش پذیرفته اند. میلیون­ها دلار صرف ساختن و بهتر­کردن واکسن­ها و سایر اقدامات پیشگیرانه شده است. با این حال، در­زمینه بهداشت روانی، عموم مردم (و دربسیاری موارد حتی حرفه­های خود این رشته هم) تا همین اواخر اولویت بیشتری به التیام و درمان می­دادند. به­عنوان مثال، به نظر می­رسد که عامه مردم همواره از ساختن زندان­های بزرگ­تر و بهتر، برنامه ­های درمان اعتیاد، و مراکز بحران جنسی حمایت کنند؛ و در همین­حال، دربسیاری از مراکز، با تلاش­های پیشگیرانه مدارس برای آموزش جنسی و کاربرد فنون تصریح ارزش­ها مقابله شده است (گیبسون و میشل؛ ترجمه ثنائی و همکاران، ۱۳۸۶).

 

کیفیت زندگی

 

کیفیت زندگی یکی از بنیادی­ترین مفاهیم مطرح در روانشناسی مثبت نگر است. تغییر عقیده از اینکه تنها پیشرفت­های علمی، پزشکی و تکنولوژی می ­تواند منجر به بهبود زندگی شود، به این باور که بهزیستی فردی، خانوادگی، اجتماعی و جامعه از ترکیب این پیشرفت­ها به همراه ارزش ها و ادراکات فرد از بهزیستی و شرایط محیطی به وجود می­آید، از منابع اولیه گرایش به کیفیت زندگی است (اسکالاک، براون، براون، کامینز، فلس، ماتیکا، کیت، پارمنتر[۷]، ۲۰۰۲).

 

تاریخچه کیفیت زندگی

 

از نظر تاریخی کیفیت زندگی به عنوان مفهومی در فلسفه یونان مطرح شد. ارسطو اظهار کرد که شادی از فعالیت­های شرافتمندانه و با ارزش فرد ناشی می­شود و انسان را به سمت زندگی خوب[۸] هدایت می­ کند. واژه کیفیت زندگی نخستین بار توسط پیگو[۹] در سال ۱۹۲۰ در کتابی در مورد اقتصاد و رفاه  مورد استفاده قرار گرفت. وی در آن کتاب در مورد حمایت دولت از اقشار پایین و تاثیر آن بر زندگی آنها و سرمایه های ملی به بحث پرداخته بود. البته این مطلب تا بعد از جنگ جهانی مسکوت ماند. همچنین در آن سال ها تعریف سازمان جهانی بهداشت (WHO) از سلامت که آن را سلامت جسمی [۱۰]،روانی و اجتماعی نامید، باعث بحث زیادی درباره ی اندازه پذیر بودن سلامت شد و نیز در اواسط دهه ۱۹۶۰، واژه کیفیت زندگی تحت عنوان گزارش کار ریاست جمهوری در مورد اهداف ملی در آمریکا »مورد استفاده قرار گرفت. در حال حاضر نیزکیفیت زندگی یکی از نگرانی­های عمده تمداران و دانشمندان و متخصصین بهداشت عمومی است و به عنوان شاخصی برای اندازه گیری وضعیت سلامت در تحقیقات، شناخته شده و به کار می­رود .به دلیل اهمیتی که مفهوم کیفیت زندگی پیدا کرده است، سازمان جهانی بهداشت یکی از اهداف عمده خود راتا سال ۲۰۱۰ افزایش کیفیت زندگی ذکر می­ کند(سایت سازمان جهانی بهداشت، ۲۰۰۵). اما با وجود تلاش­های فراوانی که برای توسعه این مفهوم شده ماهیت آن همچنان مبهم است. در نتیجه تعداد زیادی تعریف از آن بر اساس دیدگاه ها و از جنبه های مختلف وجود دارد( اسکات[۱۱]،۲۰۰۰ ). به مرور توجه به این واژه و مفهوم، آن را مورد توجه مردمان قرار داد، به طوریکه بررسی­های به عمل آمده در تحقیقات پزشکی در پایگاه اطلاعاتی مدلاین[۱۲] نشان می­دهد که مقالات موجود تحت عنوان کیفیت زندگی و کیفیت زندگی مربوط به سلامت بین سالهای ۱۹۸۵تا ۱۹۹۴از ۲۱% کل مقالات به ۷۶% افزایش داشته است. همین طور پس از ارائه ی هرم نیازها توسط مزلو[۱۳] (‌۱۹۵۴) که سلسه مراتبی از نیازها را ارئه کرده، توجه از نیازهای صرفاً مادی و اقتصادی به نیازهای شناختی که در این هرم در سطوح بالاتر قرار دارد معطوف شد. در این موقع روانشناسان معتقد شدند که احساس رضایت وبرداشت شخص از رفاه مادی عامل اصلی برای رسیدن به یک کیفیت زندگی خوب می­باشد. در حال حاضر مفهوم کیفیت زندگی توجه به معنویات واحساسات فردی و تمامی سطوح نیازها از نیازهای فیزیولوژیک تا نیاز به عزت نفس و خود شکوفایی را در بر می­گیرد ( نیس، ۱۹۹۹).

 

 

[۱]- wellness

 

[۲]- first prevention

 

[۳]- secondary prevention

 

[۴]- tertiary prevention

 

[۵]- healthy living

 

[۶]- values clarification techniques

 

Parmenter,Keith,Matikka,Felce,Cummins,Brown,Schalock-[7]

 

  good life-[8]

 

[۹]- Pigou


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

جالیز نامه ای به او بسته های آموزشی پتروشیمی و پالایشگاه روضه رضوان اطلاعات روز و مقالات جدید از دنیای گل ها | دیزاین و گل آرایی مسعود دانلود«MASOUDDL» server85 ali is typing... |کاهِ بادآورد| کارواش بخار - دیگ بخار - فروش و قیمت